عمار حلب در پرتِ استرالیا(ارسالی مخاطبین)

چند روز قبل تولدم بود، از ایران عمار حلب رو به‌عنوان هدیه برام فرستادن. وقتی خوندم

به شهید گفتم: «دستمو بگیر. نمیخوام گناه کنم، حاج عمار! خودت از وضع اینجا باخبری، من نمیخوام از چشم شما و آقا(عج) بیفتم. ایمانم ضعیفه هر لحظه ممکنه راه رو گم کنم، لطفا دستمو بگیر و نذار راه رو گم کنم.». همش دعای فرج رو می‌خوندم به نیابت از آقامحمدحسین، حتی توی جشن کریسمس و موقع سال تحویل

سه تا عروسی دعوت بودم. نرفتم. گفتم فقط به عشق تو نمیرم که به مجلس گناهی نرفته باشم. تو دلم گفتم اگر ثوابی کرده باشم هدیه به آقامحمدحسین.

@shahidmohammadkhani


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

موسسه فرهنگی سراج میبن ری درگاه تجارت با چین دنیای سرامیک Roxanne Patty پیچک یاد سورن شیمی وارد کننده و صادر کننده انواع مواد اولیه شیمیایی کهربا فان جهان سیمکارت