اطراف جاده ای که ازش میرفتیم علفهای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانندداشت

موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگدمی زدم و کنده میشد و به آسمون می رفت

چندبار این کار رو می کردم و کیف می کردم.

سید ابراهیم منو کنارکشید و گفت:ابوعلی جان نکن عزیزدلم.

گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره!

گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتت رو عقب میندازه

من مات موندم که فکر سید تاکجاها میره

شهید مرتضی عطایی

@zakhmiyan_eshgh


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش بیشتر طراحی وب سایت و تواید محتوا بيماري هاي کليوي طراحی لوگو | آموزش طراحی لوگو | بررسی لوگوهای معروف هبوط GAMES 2045 آموزش درج بک لینک در سایتها سايت تايگر فروشگاه اینترنتی شاپ سرا