《فرزندم کاملاً سالم بود و لبخندی روی صورتش بود. او را چندین مرتبه بوسیدم ولی حتی ذره‌ای اشک نریختم. 

[تنها جایی که اشکم سرازیر شد زمانی بود که عکس بچه‌های گرسنه سوریه را به من نشان دادند. ]

سید رضاهمیشه غصه کودکان سوریه را می خورد. همرزمانش به من می‌گفتند که او بچه‌ها را یکجا جمع می‌کرده و غذای اضافی پادگان و غذای خود را به آنها می‌داده. 

از سرهنگ مسئول سپاه خواستم کوله‌پشتی او ر ا برای دخترش به یادگار بیاورد. سرهنگ گفت: سیدرضا لحظه‌ای عقب‌نشینی نکرد و دلیرانه شهید شد؛ مثل حضرت علی اکبر و حضرت اباالفضل(ع).》 

 مــــدافــــع‌حــــرمـ

سیــــدرضــاحسینــــے

《ســالــــــروزولادتــــــــ》

@modafeanharam77


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشکلات فنی شركة (بتن) تصنيع مواد البناء/معمل طابوق،لوحه الاسمنت،شعاع السقف کلینیک بتن ایران طراحي نما تبلیغات در اینستاگرام وبمستر ستوده وبلاگي براي احاديث seo/ تبليغات گوگل اکالیپتوس