شهدای زینبی



او ایستاد پای امام زمان خویش .

 ۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " آزاد خشنود کوهنجانی " گرامی باد


او ایستاد پای امام زمان خویش .

 ۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " ابوذر فرح بخش " گرامی باد


او ایستاد پای امام زمان خویش .

۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " قدرت الله عبودی " گرامی باد

@modafeonharem



همرزمان شهید: 

قبل از شروع عملیات، رضا با تعدادی دوستانش به زیارت حضرت زینب (س) میروند و به آنها می گوید هرکسی برای خود خلوتی داشته باشد و هیچ صحبتی نباشد .

بعد از نیم ساعت که اماده رفتن بودند او را صدا می زنند و رضا با چشمانی گریان رو به دوستانش می گویدچقدر خوب می شد که در این عملیات برویم و دیگه برنگردیم وآثاری از ما نباشد.

ساعاتی از کلام رضا نگذشته بود که دعایش مستجاب شده بود.

شـ‌هید رضا ایزدیار

 @zakhmiyan_eshgh



دختر شهید مدافع حرم علیرضا قنواتی:

وقتی بابا برای بار اول میرفت سوریه باهاش رفتم یه قرانم بردم تا بدرقش کنم تو راه گریه میکردم بهم گفت میدونی وقتی میگیم تا زنده ایم رزمنده ایم یعنی همین ما باید بریم برای باقی موندن دین و ناموس و وطن و رفت.

@Agamahmoodreza



عمار حلب در پرتِ استرالیا(ارسالی مخاطبین)

چند روز قبل تولدم بود، از ایران عمار حلب رو به‌عنوان هدیه برام فرستادن. وقتی خوندم

به شهید گفتم: «دستمو بگیر. نمیخوام گناه کنم، حاج عمار! خودت از وضع اینجا باخبری، من نمیخوام از چشم شما و آقا(عج) بیفتم. ایمانم ضعیفه هر لحظه ممکنه راه رو گم کنم، لطفا دستمو بگیر و نذار راه رو گم کنم.». همش دعای فرج رو می‌خوندم به نیابت از آقامحمدحسین، حتی توی جشن کریسمس و موقع سال تحویل

سه تا عروسی دعوت بودم. نرفتم. گفتم فقط به عشق تو نمیرم که به مجلس گناهی نرفته باشم. تو دلم گفتم اگر ثوابی کرده باشم هدیه به آقامحمدحسین.

@shahidmohammadkhani




 پیاده‌روی اربعین را چندین سال بود که انجام می‌داد. حتی کاروان‌های زیارتی را ترتیب می‌داد و کسانی هم که بی‌بضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به زیارت می‌برد.

شهادت‌طلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود.

از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فی‌سبیل‌الله انجام می‌داد.

 مدافـــع حــــرم 

شهیـد حاج‌رضــــا ملایـــــے 

《ســــالــــروزولادتــــــــ》

@zakhmiyan_eshgh



یادم می‌آید وقتی بچه بود او را به بازار برده بودم و اصرار می‌کردم که یک خوردنی برایش بخرم ولی او با همان حالت کودکانه خودش پیشنهادم را رد می‌کرد.

وقتی از بازار برمی‌گشتیم میلاد با زبان شیرین کودکانه‌اش پرسید: «از این راه برنمی‌گردیم»؟. به او ‌گفتم: «برای چی؟» گفت: «می‌خواهم این خوردنی‌ها را نگاه کنم». گفتم: «عزیزم، من که از اول گفتم هر چی خواستی بگو تا برایت بخرم. گفت: «آخه ترسیدم پولمان کم بیاید و نتوانیم چیزهایی را که لازم داریم بخریم».

مــدافــع حــرمــ

شهیــــدمیــــلادبــــدرے

《سالروزولادتــــــ》

@zakhmiyan_eshgh



بسم رب الشهدا والصدیقین؛ اکثرا صحبت هایش را اینطور شروع می کرد و یا شادی روح شهید همت صلوات

علاقه ی عجیبی به حاج ابراهیم داشت؛ سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه هم که میشد اول از همه چادر ستاد عالی شهید همت (ره) را علم می کرد و باقی ماجرا.

عجیب بود ماجرای عشق محمد حسین به حاج همت (ره) یک حاج همتیه تمام عیار ؛ یک عاشق ششدانگ. و این عشق بود که او را به این وادی کشاند و من این عشق را وقتی فهمیدم که در رسانه ها تیتر زدند

چه کسی 'حاج قاسم' را یاد 'حاج همت' می انداخت.تازه آن موقع بود که باورم شد هرچیز که در جستن آنی،آنی

یکبار که رفته بودیم یادواده شهدا.همرزم حاج احمد متوسلیان از جزبه ، جربزه و جذبه حاج احمد حکایت ها گفت ؛ محمدحسین تا بعدها از اتفاقات قائله کردستان و حکایت دلاوری های گردان شیرمردان کرد حاج احمد میگفت.اینکه چه طور با رفتار و پوشیدن لباس کردی آنهمه پیشمرگ برای سپاه اسلام و انقلاب جذب کرده و چگونه در شهرهایی که مردمانش همزبانش نبودند روحیه همدلی ایجاد کرده و فرمانده هی اش را چگونه بر قلب ها جاری کرده بود.محمد حسین آن روزها خیلی حاج شده بود و من این را وقتی فهمیدم که در سوریه فرمانده و مستشار محبوب نیروهای غیر ایرانی تیپ فاطمیون شده بود.

تازه آن موقع باورم شد که 'هر چیز که در جستن آنی،آنی

مرام های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :یکی از دیوارهای خوش اندازه ی خانه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد . قرارداد خانه که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ آن روزها پوسترهای کم عرض مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید محمد عبدی بود؛ خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد.همیشه از خنده های لحظه های اخرش و حین شهاد محمد عبدی میگفت ؛ وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان#عمار_عبدی است اصلن جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد هرچیز که در جستن آنی آنی


حاج عمار

شهید محمدحسین محمدخانی 

فرمانده تیپ سیدالشهدا 

@shahidmohammadkhani



همسر شهید صادق عدالت اکبری :

صادق کلاً عاشق شهدا بود با اینکه آنها را ندیده بود و ارتباطی نداشت، اما توفیق این را داشت که بعد از آمدن پیکرهای تفحص شده شهدا به شهرمان در قسمت ایثارگران سپاه فعالیت کند و استخوان های پاک و مطهر این شهدا را با همکاری دوستانش در پارچه ها بپیچند و به خانواده ها تحویل دهند.

 تا اینکه به زمانی رسیدیم که پیکر شهدای مدافع حرم به وطن آمدند که در این زمان هم پیکر ها را از فرودگاه ها تحویل گرفته و کفن و دفن آنها را خودشان انجام می دادند.

از بین شهدای دفاع مقدس به شهید تجلایی و هم چنین به طیف شهدای غواص علاقه عجیبی داشتند، وقتی ماجرای شهادت آنها را می شنید بسیار تحت تأثیر قرار می گرفت.

 از بین شهدای مدافع حرم نیز به شهید محمودرضا بیضائی که اولین شهید مدافع حرم تبریزی بود، علاقه داشت. در آن زمان وقتی خبر شهادت ایشان را شنید بسیار جا خورد و من گفتم :

 «شما که آن قدر آرزوی شهادت دارید با این حال الان شما نمی دانم که باید تبریک بگویم یا تسلیت؟»

 گفتند :

 «من از شهادت ایشان ناراحت نیستم از جا ماندن خودم ناراحتم .»

 @Agamahmoodreza


همسر شهید:

زمان حضور در سوریه محمدرضا خواب می‌بیند که، «خانمی با چهره‌ای نورانی محمدرضا را فرا می‌خواند و می‌گوید، آمده‌ام تا شما را خدمت پسرم حسین (ع) ببرم.

 محمدرضا با گریه نام ایشان را می‌پرسد و آن خانم خود را دختر پیامبر (ص) معرفی می‌کند.»

شهید مدافع حرم محمدرضا جبلی

سالروزشهادت

@modafeonharem


بیش از حد به نماز اول وقت و حجاب تاکید می‌کرد و خانه دوم و یا بهتر بگویم سنگرش مسجد بود.

از همان دوران کودکی خوش خلق و خوی و با معرفت بود. گفتار و کردارش در بین همسایگان خوب و صمیمی بود به طوری که هیچ وقت کسی از او گلایه و شکایتی نداشت.

متواضع بود و در سلام کردن پیش‌دستی می‌کرد و در کمک کردن به فقرا پیش‌قدم بود. انسانی وارسته و فداکار بوداو برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه سفر کرد و گفت: ما مدیون هستیم و باید از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنیم.

شهید مدافع حرم محسن الهی

سالروزشهادت

@modafeonharem


شهید روز ۱۳ فروردین خان طومان

بسیجی شهید مدافع حرم حمید قاسمپور 

حمید متولد اردیبهشت هفتاد و دو در شهرستان آباده بوده و بعد از تحصیلات تکمیلی در رشته حقوق در دانشگاه  شهرستان آباده مشغول تحصیل شد.

از خصوصیات شهید قاسمپور این بود که همیشه قبل از اذان در مسجد بود و به قولی ک میداد پایبند بود و عمل میکرد. در کارهای فرهنگی پیشقدم‌بود و برای برگزاری یادواره های شهدا تلاش میکرد.

 امر به معروف و نهی از منکر را همیشه داشت که حتی یک بار هم مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

شهید قاسمپور پس از دوماه حضور در جبهه سوریه سرانجام در عصر ۱۳ فروردین سال ۹۵ در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری داعش منطقه خان طومان، در اثر اصابت تیر مستقیم تک تیرانداز های تکفیری به ناحیه چشم و قلب، به فیض شهادت و به آرزوی دیرینه اش رسید.

@zakhmiyan_eshgh


به دلیل ارادت زیادی که به حضرت رسول الله(ص)

داشتند اسم پسرمان را محمدرسول انتخاب کردند

و به نقل از همرزمانش در لحظه جان دادن،

با ذکر یارسول الله دعوت حق را لبیک گفتند

راوی همسر شهید 

شهید روح الله صحرایی 

شهید مدافع حرم

 @zakhmiyan_eshgh



 شهید چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت می‌روم تا این چادر محکم‌تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند.

گفت: من می‌روم ولی رسالت زینبی به دوش شما است.

راوی  همسر شهید

شهیــد سعیـــــد مسافـــــر

《ســــالــــروزشهــــادتــــ》


خــــــــــندیدورفــــــــــت 

خاطره خوبمون از جمال اینه که همیشه سعی می‌کرد با لبخند از کنار مسایل رد بشه و وقتی قرار شد، ما از سوریه با پرواز اول برگردیم، وسایلمون رو بار کامیون کرد و راه افتاد سمت فرودگاه وقتی گفتم تو هم میای؟؟؟

با خنده گفت: نه ما قرار نیست برگردیم

راوی  همرزم شهید

شهیــد جمـــــال رضـــــی

《ســــالــــروزشهـــادتــــ》

@zakhmiyaneshgh



تا چند سال پیش اسم سوریه برای ما معنی حرم مطهر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه(س) را داشت

ولی تا همیشه برای ما نام سوریه 

پشتمان را. 

دلمان را می لرزاند.

وعده گاه

نه !!

قربانگاه می دانید یعنی چه؟؟!!

جغرافیای دلمان گسترده ترشد

خان طومان دیگر 

یعنی منطقه ای از مازندران

سند حرف هایمان؛

قباله ی مالکیت مان، خون سرخ شهیدان حاج عبدالرحیم هاست

سالخورده  و کابلی هاست

قنبری و بلباسی و جمشیدی هاست اسدی ؛ حاجی زاده، رادمهر؛ عابدینی و کمالی و عشریه هاست

مشتاقی؛ طاهر و بواس هاست و

آه خان طومان!

مازندرانِ کوچکِ من؛ 

باغت آباد! 

که گلهای زیبای باغمان پرپرشده

 اما بویِ عطرگلِ محمدی، بوی تربت حسینِ زینبت آراممان می کند

هدیه به ارواح طیبه شهدای خان طومان صلوات 

سالگرد قمری شهادت شهدای خان طومان 

 @zakhmiyan_eshgh


ای شهید ؛ 

از چشمانـت ،

از امتداد نگاه روشنت ،

 مسیر "شهادت " را می‌توان یافت 

پاسـدار مدافع حـرم شهـید مهدی شکوری

تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۰۲/۱۴

محل ولادت: گنبد کاووس

تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۱/۱۶

محل شهادت: سوریه 

سالـــــروز شھـــــادت




چون کویری ڪہ به دل

غصه‌ی باران دارد

دوری‌ات داغ بزرگیست 

ڪہ جریــان دارد . . .

پاسـدار مدافع حـرم

شهید محمد جنتی

سالروز شهـادت


حڪایتــ از اخـلاص و ایـمان دارد

 از عشق بہ معبـود و جانفشانی در راهش

ڪاش از دیده‌ے پاڪ تو بہ معبود بنگریم.

شهیدکربلایی محمدرضاشیبانی مجد

@ravayate_fath



رسول خیلی دست و دل باز بود

حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی میداد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود.

یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرون بود

یه ماه بعدش که سراغش رو ازش گرفتم گفت یکی از دوستاش ازش خوشش اومده و رسول هم خیلی شیک داده بهش!

وقتی به چیزی دلبسته نبود خب از چیزی هم دریغ نمیکرد

البته بماند که من خیلی حرص میخوردم

نقل از برادر شهید



@ra_sooll



شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود. خودش برایم تعریف می کرد :« اون روزها نمازشب می خوندم و می گفت خدایا! فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا! فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا! فاطمه راضی بشه و .

چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن! سقفم آسمون بود و زیر پام کویر.

به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه؟ کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات  و. من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و. می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم؟ تو کی هستی؟ من قراره تو این دنیا چیکار کنم؟. فاطمه! این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم»

بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : « ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : « نه! تو من رو ساختی»

برشی از کتاب ساقیان حرم 11_خاطرات فرمانده نابغه شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور شلمانی (حسین قمی)

@modafeonharem



حسین فوق العاده شخصیت فعالی داشت، با اینکه مهندس‌عمران بود و امکانات زیادی برای اشتغال در جاهای دیگر داشت اما برای اینکه به استخدام سپاه در بیاید نذر کرد و بعد از عضویتش در سپاه هم، فوق العاده موثر بود و به سرعت درجات بالاتر را طی کرد. پادگان ها و استحکامات مرزی زیادی در نقاط مختلف کشور در گمنامی ساخت، از سیستان و بلوچستان گرفته تا کردستان و خوزستاناما با اینکه همه جا فعال بود و نقشی محوری در محل کارش داشت، برای رفتن به سوریه خیلی تلاش می کرد الان هم که شهید شده همرزمانش به ما گفته اند که اخوی ما با اینکه فقط یک هفته در دیراور حضور داشت، اما در همین مدت به اندازه یک ماه کار آنها را جلو انداخته و در همین چند روز یک مقر جدید در دیراور ساخته است.

شهید مهندس مدافع حرم حسین آقادادی

@modafeonharem


داشتم در حیاط خانه  لباس می‌شستم سرم به کار خودم بود که دیدم یک نفر با مشت به در می‌کوبد، دلم ریخت صدای حمید از آن طرف در می‌آمد که فریاد می‌کشید «در را باز کن» وقتی داخل شد دور حیاط می‌چرخید و می‌گفت: «مامان مژده بده دانشگاه قبول شدم».

یک رومه در دستش بود که آن را جلوی چشمانم باز کرد دور اسم خودش در ستون قبولی‌های دانشگاه امام حسین (ع) خط کشیده بود. اشک نشست توی چشمانم صورت ماهش را بوسیدم. گفتم: «مادر، خدا را شکرکه به آرزویت رسیدی» و همان جا برایش از خدا عاقبت به خیری خواستم.

اولین باری که از دانشگاهش در اصفهان به دیدن‌ ما آمد، لباس سبز سپاهی‌اش را پوشیده بود؛ دلم صعف رفت برای آن قد رشیدش، از نوجوانی که قد کشیده بود دیگر تپل و سنگین نبود.

آن قدر ورزش می‌کرد که ورزیده و سرحال بود، نگاهم کرد و گفت: «مامان بهم می‌یاد؟» قربان صدقه‌اش رفتم و گفتم: «معلومه بهت می‌یاد مادر»لبخندی زد و گفت: «خوب نگام کن مامان. این لباس لباس آخر منه.»‼️

دل چرکین شدم. بغضم گرفتم گفتم چرا با این حرف‌ها دلم را می‌خراشی آمد بغلم و گفت «مرگ حقه. دور و برت رو نگاه کن همه می‌رن یه روزم نوبت منه مرگ قسمت همه است مامان فقط دعا کن من با افتخار بمیرم دعا کن شهید شم.»

بعد از شهادتش بود که یک بار دیگر این جمله‌ها را دیدم با خط خودش

راوی؛مادر شـ‌هید

شـهید حمید آسنجرانی




مثلِ بارانِ بهـاری

ڪہ نمی گوید ڪِی

بی خبـــر در بزن و

ســـر زدہ از راہ برس . . .

پاسـدار مدافع حـرم 

جاویدالاثر محمدحسین مومنی

سالــروز شهـادت

 اقا ابوالفضل نمازهاشو همیشه اول وقت میخوند' هر وقت که مسافرت می‌رفتیم هر جا موقع نماز بود ماشینو کنار میزد نمازش رو میخوند همیشه تاکید بر نماز اول وقت داشت .

غیبت خیلی بدشون میومد اگه در جمعی بود که غیبت پیش میومد سریع بحث رو عوض میکرد'

راوے همســرشهیــد

مــــدافــــع‌حــــرمـ

شــھیــــدابوالفضــــل‌راه‌چمنــــے

ســالــــروزشهــادتــــــ

@ravayate_fath


اگر کسی به اعتقادتش توهین می کرد به شدت ناراحت می شد. حتی یکبار در یکی از فیلم هایش دیدم زمانی که سر صبح گاه داشتند درود می فرستادند احساس کرده بود به یکی از بزرگان نه بی احترامی حتی، یکی با لحن بد صحبت کرده. حسین آقا با ناراحتی و برافروختگی می‌رود سمت آن طرف که متوجه می‌شود قضیه را اشتباه متوجه شده.

بسیار مقید به هدیه خریدن بود. هر وقت از سوریه می خواست برگردد زنگ می زد می پرسید خانم چی می خواهی برایت بخرم؟ اینجا مانتوهای قشنگی داره. روز زن هم امکان نداشت دست خالی بیاید.

شهید مدافع حرم حسین فدایی

@modafeonharem


فرزند شهید مجتبی ذوالفقارنسب نیز در دلنوشته ای خطاب به پدر شهید خود آورده است:

«به نام خدای شهیدان. بابای خوبم سلام؛ خوش آمدی، شهادتت مبارک.خیلی دلم برایت تنگ شده، خیلی زودتر از اینها منتظرت بودم. فکر می‌کردم برای عید می‌آیی. من و داداش عباس کنار سفره هفت سین برایت دعا کردیم، هر وقت کسی در می‌زد دعا می‌کردیم تو باشی، مامان می‌گفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع کنه، آخه دشمنا می‌خوان اون‌رو خراب کنن.

بابای شهیدم حالا دیگه به جای تو باید به عکست نگاه کنم؛ اگه دل منو و داداش عباس برایت تنگ شد باید چکار کنم⁉️ یادمان نرفته ما رو بغل می‌کردی و می‌بوسیدی بابا جون عزیزم، نگران ما هم نباش مردم همه آمده‌اند تا ما تنها نباشیم؛✊نگران مامان هم نباش، حالا دیگه  خودم مرد خونه شدم و از مامان و داداش عباس مراقبت می‌کنم. بابا جون مهربونم تو هم برای ما خیلی دعا کن؛ همه می‌گن که پیش امام حسین علیه السلام رفتی. سلام منو و داداش عباس رو به آقا برسون و بهش بگو اگر چه دشمنان، پدرم را از من گرفتند ولی مردانه تا پای جان ایستاده‌ و گوش به فرمان پدرم سیدعلی خواهیم بود. دوستت دارم بابا.»

سالروز شهادت

@modafeonharem




رفاقت من و حسین از سری اول سوریه داغ شد خیلی با روحیه کارهارو پیگیر بود.

خیلی خوشحال بود و دائم در تکاپو بود ، باورکردنی نبود واقعا جیره غذایی ماموریت کم بود

تو ماموریت نقطه وصل من با حسین بود,,با پسرش آقا محمد جواد مردونه صحبت میکرد,مثل دو تا آدم بزرگ،همش میگفت محمد جواد پسر جان هوای مادرتو وقتی که نیستم داشته باشیا،

سری دوم دم پرواز به حسین گفتم,,حسین شهید بشی محمد جواد چی!؟گفت:خدا بزرگه,محمد جواد هم بزرگ میشه نگران نباشید.

روای:رفیق شهید

سالروز شهادت                                

@modafeonharem



روایتی از رشادت مدافع حرم شهیدسیدسجاد خلیلی در عقب آوردن جنازه شهید بواس از زبان یکی از همرزمانشان 

 « من با موتور راه افتادم وسط راه، با خمپاره بارانی که بر سرمان می ریختند  زمین خوردم و پایم آسیب دید تویوتا نگه داشت سیدسجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین ، به من داد با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت بواس و برادری از لشکر فاطمیون شهید شده بودند دشمن با تانک و نفربر لحظه به لحظه جلوتر می آمد دقیقه ای نبود که چند خمپاره کنار دستمان نخورد سید سجاد رفت و بواس و برادر افغانی را روی پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند اگر سید سجاد این کار را نمی کرد، جنازه ی این دو نفر هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست تکفیری ها ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت

 بخش کوتاهی از کتاب «از حاج ابراهیم تا خانطومان»

شهید مدافع‌حرم

سید سجاد خلیلے

سالروز شهادت

@modafeonharem



هـر بار مادرش تماس مے گرفت ، ڪاملاً مودبانہ رفتار مے ڪرد.

اگر درازڪش بودمے نشست.

اگرنشستہ بودمے ایستاد.

مے گفت:درستہ ڪہ مادرم نیست ونمے بیند ولے خداڪہ هـست.!!

کتاب یادت باشد ، خاطرات و زندگینامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی ، ص۲۳۱

 @Agamahmoodreza


همسرم خیلی مهربان و دلسوز بود. ما عاشقانه در کنار هم زندگی کردیم. من واقعاً نمی‌دانم حجت چطور توانست دخترش را بگذارد و برود. می‌دانم که زیبایی کارشان در همین گذر از تعلقات دنیایی است اما باز هم می‌گویم همت می‌خواهد که همسرم به لطف خدا چنین همتی داشت. النا یک ماهه بود، وقتی گریه می‌کرد و من او را روی سینه پدرش می‌گذاشتم، آرام می‌شد. حجت‌الله ارادت خاصی به اهل بیت داشت و همین ایمان و اراده او را به میدان جنگ کشاند. عشق به بی‌بی و حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) او را رزمنده کرد. در اعزام آخر وقتی خواهرش از حجت‌الله پرسید می‌گویند به شما پول می‌دهند، گفت نه آبجی ما فقط برای دفاع از حرم می‌رویم حجت ارادت خاصی به ولایت فقیه داشت.

راوی:همسرشهیدمدافع‌حرم حجت‌الله نوچمنی

سالروزشهادت


مهدی عاشق شهادت بود. هر وقت به سوریه می‌رفت، می‌گفت دعا کنید شهید بشوم. به او می‌گفتم مهدی اینقدر دعا نکن زود شهید شوی، بگذار کمی سنت بالاتر برود تا ما اعضای خانواده تو را خوب دیده باشیم و بعد شهید بشوی. آخر سر هم براتش را از امام رضا(ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا(ع) رفت و دیگر نیامد تا ما ببینیمش. رفت به سوریه و خبر شهادتش آمد.

هیچکس نمی‌دانست که او مدافع حرم است همه حالا که شهید شده به او می‌گویند بسیجی. حتی اعضای فامیل از ما پرسیدند مگر مهدی مدافع حرم بوده که در سوریه شهید شده؟ کسی نمی‌دانست که او مدت‌ها بود که به سوریه رفت و آمد داشت.

آرزویش شهادت به دست اسرائیل بود  . . . !

سرانجام در حمله موشکی اسرائیل به پایگاهی در سوریه به شهادت رسید

شهید مهدی لطفی نیاسر

سالروزشهادت

@modafeonharem


عمار علاقه زیادی به حوزه‌ی پرواز داشت که زمینه تخصصش هم بود با پشتکاری که به خرج داد در این زمینه به عنوان نفر اول و درجه‌ی استادی شناخته شد.

سید عمار، می خواست همانند عمارِ علی(ع) پای آرمان های رهبرش بایستد. خودش می‌گفت: «من اگر کاری می‌کنم، برای اعتلای این سرزمین است، پس از حمله تکفیری ها به کشور سوریه و حضور مستشاری نیروهای ایرانی در آن کشور، سید عمار پاشنه درب فرماندهی را از جای درآورد و پیگیری‌های مکرر او و علاقه‌اش برای جهت اعزام به جبهه‌های مبارزه با تکفیری‌ها باعث شد که فرماندهی نیز با وجود سختی اعزام افراد به این نوع ماموریت ها تمام تلاش خود را نمود تا بتواند سید را به کشور سوریه اعزام نماید.سرانجام مسئولین با اعزام او به عنوان استاد نیروهای حزب الله و سوری موافقت نمودند.

ردپای سید عمار را در عملیات‌هایی همچون آزادسازی حلب، موصل، تدمر، حماء، نبل و اهرا می‌توان یافت

شهیدمدافع‌ حرم سیدعمار

سالروز شهادت    



عاشقی رایج نبود, عباس آن را باب کرد

او دو دستش را کنار علقمه نذر سر ارباب کرد

یا ابوالفضل العباس!!!

هرگاه حامد به  مراسمی یا هیئتی می رفت، می گفت ای کاش روضه ی حضرت عباس(ع) بخوانند. ارادت عجیبی به حضرت عباس(ع) داشت. در این حدیث شک نکنید که می فرماید هرکس به هرآنچه دل بسته روز قیامت با همان محشور می شود. حامد نیز موقع شهادت شبیه حضرت ابالفضل (ع) شده بود. هم چشمانش را داده بود هم دستانش را؛ اگر به تمام اعضای بدن قمر منیر بنی هاشم تیر زده بودند بدن حامد نیز سر تا پا ترکش بو.د  حامد در راه و مرام حضرت عباس(ع) بود، مثل ایشان شهید شد و قطعا با خود ایشان نیز محشور می شود. کسانی که در بیمارستان حامد را دیده بودند، هرکس حالش را میپرسید به آنها می گفتند به مقتل حضرت ابالفضل مراجعه کنید.

سالروز شهید حامدرضایی    

                     

@modafeonharem



ازدواج نکرده بود اما مادرش می‌گفت  قرار بود برگردد و دامادش کنیم. چند باری قصد سوریه کرده بود تا عازم شود اما در ساعت آخر همه چیز عوض می‌شد  بی‌قرار رفتن بود  عمار بهمنی دلش می‌خواست اولین شهید شهرک محلاتی باشد ولی چندمین شهید آنجا شد.

شهیدمدافع‌حرم

عمار بهمنی

سالروزشهادت

                                                        

@modafeonharem



اگه ما می نشستیم صحبت میکردیم.

میگفت بازم شما دارید پشت سر فلانی حرف میزنید؟

بازم غیبت می کنید؟

نمیگید اونجا چه خبره؟

مردم دارن میمیرن دارن شهید میشن

دارن جوون از دست میدن

شما قدر این نعمت رو بدونید

از وقت تون برای کارای مثـــــبت برای کارای خوب استفاده کنید

وقت تون رو بذارید متعلق به خــــداوند باشه، یعنی واقعا تاثیر گذار بود فضای اونجا. همش از فضای جنگ وجبهه صحبت میکرد.

میگفتم بابا ما رو ندیدی ، دلت برا ما تنگ نشده که حالا میخوای دوباره برگردی اون طرف ؟ میگفت :"چرا تنگ شده ولی واقعا فضای اونجا یه چیز دیگه ست خیلی چیزا اونجا درک کردم، میگن که خیلی فرق هست بین دیدن و شنیدن .وقتی آدم اونجا میره ،سوخته تر میشه،آماده تر میشه

شهید مدافع‌ حرم علی منیعات

سالروز شهادت                                

@modafeonharem



بسم رب الشهدا و الصدیقین

پیکر پاک شهید علی سعد از شهدای مدافع حرم دزفول که در دفاع از حرم حضرت زینب(س) در درگیری با تروریستهای داعشی ۲۸دی ماه ۱۳۹۴ در خان طومان مفقود الاثر شده بود، تفحص و از طریق DNAشناسایی شد و به دزفول دیار مقاومت باز خواهد گشت.

شهید علی سعد دومین شهید مدافع حرم خانواده سعد و هشتمین شهید مدافع حرم شهرستان دزفول است.

پیکر پاک شهید علی سعد اهل شهر امام دزفول اکنون به کشور منتقل شده و اکنون در معراج شهدای تهران می باشد که فردا یکشنبه ۲۵ فروردین به دزفول منتقل خواهد شد.

مراسم وداع با شهید فردا ساعت ۱۰ صبح واقع در معراج شهدا تهران.

در حالی پیکر پاک شهید علی سعد به خانه باز خواهد گشت که مادر گرامی ایشان در آرزوی دیدن فرزندش ماند و چند ماه قبل به دیدار حق شتافت.

 @Agamahmoodreza



 آقا مهرداد خیلـی از غیبــت بدش میومد اصلا خوشش نمیومد جایی نشسته ڪسی غیبت کنه. سعی میڪرد مجلس رو ترڪ ڪنه.

تو خـونـه همیشه میگفتن دلـم میخواد تو خـونـه من غیبــت نباشه.دلم میخواد خدا و ائمه به خونه زندگی من یه جور دیگه نگاه ڪنن.

بسیار مهـربـان بودن و مودبرفتـارش با فامیل و همسایه زبانزد بود انگار این مـرد خوبی تمام رو داشت،

هیـچ وقـت عصبـانیـت ایشون رو نمیشد دید بے انـدازه صبــور بودن

و مـدام ذڪــر لبش این بود .و ڪفــی بـاللـه نـاصــرا 

، پایین نوشته هاش همیشه این ذڪر رو می نوشت تا صبورے براے خانوادشون بمونه.

همیشه بهش میگفتم آرزوم اینه دخترمون مثل خودت صبور باشه 

ڪه به خواست خدا همین جورے هم شده.

شهیدمدافع حرم مهرداد قاجاری

@modafeonharem



وقتی میخواستم سر به سرش بگذارم بهش میگفتم مهندس جواب نمیداد یا زیر لب میگفت لا اله الا الله شیخ دوباره بازیش گرفت  بهش میگفتم مگه بده یک کت و شلوار خوشکل بپوشی و یک کیف سامسونت  و البته باید اون ریشت رو هم کوتاه کنی با یه ته ریش خوشگل یا حداقل ریش پرفسوری خیلی بهت میاد گفت مگه آقا مهدی باکری مهندس نبود؟ مگه فلانی و فلانی مهندس نبودند  مهندس حقیقی اونا هستند که اول دلشون رو مهندسی کردن شیخ تو خودت اینها رو می گفتی یادت رفت؟

راوے:حجت‌الاسلام صداقت

شهیدمحمدحسین محمدخانی

@modafeonharem



روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم بعد از محرم شدن به اتفاق خانواده‌های‌مان رفتیم یک ‌امام‌زاده زیارت  و بعد هم بیرون امام‌زاده نشستیم با هم صحبت کنیم  من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم اصلاً هیچی نمی‌شنیدم، اما یادم هست خیلی از رهبر صحبت کردند بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست  شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود همه می‌گفتند «آقا ابوالفضل اصلاً ناراحت نمی‌شود واقعاً کسی ناراحتی آقا ابوالفضل را ندیده بود، اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت می‌شد درباره با مسائل دیگر خیلی آرام بود و اصلاً ناراحت و عصبانی نمی شد. 

راوے:همسرشهید

ابوالفضل راه چمنی

@modafeonharem


ازدواج نکرده بود اما مادرش می‌گفت  قرار بود برگردد و دامادش کنیم. چند باری قصد سوریه کرده بود تا عازم شود اما در ساعت آخر همه چیز عوض می‌شد  بی‌قرار رفتن بود  عمار بهمنی دلش می‌خواست اولین شهید شهرک محلاتی باشد ولی چندمین شهید آنجا شد.

شهیدمدافع‌حرم

عمار بهمنی

سالروزشهادت

                                                        

@modafeonharem



 او هیچ گاه از مأموریت‌های سخت کنار نمی‌کشید و همیشه آماده مأموریت بود.

او در ورزش کوهنوردی توان بالایی داشت و همیشه در همه لحظات با لبخند جلو می‌آمد و خاطرات زیبایی برای بچه‌ها به یادگار گذاشته است.

راوی:دوست شهید

 جانباز دفاع مقدس مدافع‌حرم

شهید علیرضا صفرپور جاجرمی

سالروز شهادت 

@modafeonharem


در روز تولد شاهزاده

یک علی اکبر دیگر هم برگشت 

بصری الحریر  کربلای فاطمیون

بعداز ۴ سال 

شهید علیرضا اکبری

یکی از شیرمردای

لشکرفاطمیون

که بانام جهادی علی اکبر  در سوریه به جهاد مشغول بود در روز ولادت حضرت علی اکبر و در سالگرد عملیات بصری الحریر به آغوش خانواده برگشت

علی اکبر

بصری الحریر

@modafeonharem


وقتی مهدی عزیزی و رضا کارگر برزی که باهم شهید شدن ,یک هفته دنبال کارهاشون بود . شهید کارگر برزی که کرج بود ;فقط دنبال بنرو عکس و اینجور کارهاش بود .یه عکسی هم داره که با بلوز سفید زیر تابوت شهید کارگر رو گرفته. دفعه آخر که داشت می رفت سوریه یه آمادگی عجیبی پیدا کرده بود . هر وقت میرفت منطقه می گفت نمیتونم وصیت نامه بنویسم .سخته . چی بگم .ولی بار آخر گفت که ;وصیت نامه مو نوشتم .به ماهم. همش می گفت منو تو گار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها دفن کنید.گار شهدا رو خیلی دوست داشت .

 به نقل از مادر شهید رسول خلیلی 

@ra_sooll



در روز شهـادت بـرادرم .

ایشان با یک بلـدِ راه همراه مےشوند . هدف ، خانـه ای در بالای تپہ بـود ، بہ گفتہ بلدچی نقطه‌ای استـراتژیڪ بود ڪہ نبایـد سقـوط می‌کرد. با وجود ڪمبود آب و غـذا و مهمات، امیر و ۴نفر دیگر به بالای تپه بسمت خانہ رفتند.

حقیقتا امیـر آدم پای ڪاری بـود.

به محض ورود بہ حیاط خانہ، 

نفر جلوی امیر از ناحیه قلب مورد هدف 

تڪ تیراندازهای تروریست تڪفیـری 

قرار مے ‌گیـرد و زمین مے ‌خورد.

همرزم امیـر زنـده می ماند و 

امیـربرخلاف توصیه‌های همرزمانش

مبنے بر خطرناڪ بودن موقعیت بہ

ڪمڪ همرزم خود رفتہ و اورا از تیررس تڪ‌تیراندازهای تڪفیری نجات می ‌دهد 

کہ در این کار خود او از ناحیه سر مورد هدف تک‌تیرانداز تکفیری قرار میگیرد و دچـار جراحت سطحی می‌شود ، در ادامہ ، تڪفیری‌ها از سہ طرف بہ خانہ حملـہ ور مے ‌شـوند و امیر به تنهایی از یڪ اتاق بدون پنجره ، یڪ طرف را پوشـش می ‌دهد

بہ گفتہ شاهدان عینی ،

امیر با خواندن رجزهایی همچون 

«نحـن حیـدریه نحن قوّه حیـدریه ،

نحـن شیـعہ علی ابـن ابی طالب»

بالغ بر ۳۴ نفر از تکفیری ها را 

به هلاڪت می رسانـد .

تا اینڪه تکفیری ‌ها به پشت درب اتاق سنگر ایشان می‌رسند و یڪ نارنجڪ به داخل اتاق پرتاب می ‌ڪنند ولی امیـر نارنجک اول را به سمت خود تروریست‌ها باز پرتاب می‌ڪند. 

اما با انفجـار نارنجڪ دوم، 

ایشان به درجہ رفیع شهادت 

و آرزوی خود نائل می‌آیـد.

 راوی : ‌برادر شهیـد

پاسدار مدافع حـرم

شهید امیر لطفی

 @modafeonharem



وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:«حسین! تا می‌تونی این یکی دو روز بگیر بخواب!»

گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگه‌ای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد. 

در فرودگاه هم می‌فهمیدند به حلب می‌رویم طور دیگری نگاهمان می‌کردند. حسابی به ما می‌رسیدند و پذیرایی می‌کردند! انگار دو دقیقه بعد می‌خواهند سرمان را ببُرند! بالاخره به مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم می‌آمد که دائم می‌گفت:«مهمات بریزید، دفاع کنید، من کمک می‌خوام» 

صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:«دمش گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت می‌کرد. دوست داشتیم زودتر برویم و عباس و بچه‌ها را ببینیم.

حسین جوینده همرزم شهید

شهید عباس دانشگر

پاسدار دهه هفتادی مدافع حرم

 @zakhmiyan_eshgh


بسم الله الرحمن الرحیم 

قربة الی الله 

تعریف کرد که:

صدای درگیری از همه جای شهرک شنیده می شد.فشار دشمن بیشتر و بیشتر شده بود. نمی شد از خیابونها رد شد.خونه ها رو دیوار به دیوار و سقف به سقف به عقب برمیگشتم.

مهدی هم با من بود. مثل همیشه کلاه خود به سر و جلیقه به تن.عقب تر از ما هم عمار داشت میومد.اولین نفری که به معرکه وارد می شد و آخرین نفری که از اون خارج می شد.از سقف آخرین خونه با مهدی پریدیم و پایین و نفس راحتی کشیدم. انگار که همه چیز آرومتر و امن تر شده بود.

تعریف کرد که:

شونه به شونه با مهدی راه میرفتیم.

میدونستم که چند روز پیش شهید شده، برای همین بهش گفتم مهدی کار من چی شد پس؟کی کارم راه میافته؟

مهدی ازم شرم داشت، با مِنّ و مِن گفت درست میشه ان شاءالله، حالا وقت هست و ازین حرفا.

تعریف کرد که:

دیدم مهدی درست جواب نمیده، باید از عمار میپرسیدم. عمار با من تعارف نداشت درست جوابم رو میداد.

کمی سرعتم رو کم کردم تا عمار بهمون رسید.سینه ستبر و محکم راه میرفت.همون لباس پلنگیِ همیشگی به تنش بود نیم پوتش به پا. خاک و خولی بود و عرق کرده.موهاش پریشون بود و هر چند لحظه با دست راستش موهای تازه کاشته شده اش رو مرتب میکرد.

دیدم حسین هم سر به زیر آروم داره پشت سر عمار میاد.

گفتم: عمار شما که دارید میرید پس کار من کی درست میشه؟

عمار با غضب برگشت به من نگاه کرد و با تشر و محکم گفت:

چیه این وضعی که واسه خودت درست کردی؟ جمع کن خودتو، میفهمی داری چی کار میکنی؟ با این اوضاع هنوز نوبتت نیست. الان وقت تو نیست.

تعریف کرد:

از تشر عمار جا خوردم.بغضم ترکید.با زانو خوردم زمین. التماسشون کردم منم ببرن.عمار همونطور محکم داشت میرفت.مهدی از خجالت من بدون هیچ حرفی پشت سر عمار راه افتاد. جلوتر دری از نور باز شده بود و عمار و مهدی به سمت در میرفتند و من زار میزدم و التماشسشون میکردم. دیدم حسین هم پشت سر عمار و مهدی به طرف در میره.داد زدم عمار.عمار.پس حسین کجا میاد؟

جواب داد حسین با ما میاد.و سه نفری از در نورانی رد شدند و من

تعریف کرد:

چشمام رو که باز کردم، غم عالم به دلم بود.صدای اذان از پنجره ی اتاق وزیدن گرفتبا خودم گفتم حسیــــــــن.

تعریف کرد:

هر جوری بود با منطقه تماس گرفتم و از بچه ها سراغ حسین رو گرفتم. گفتم هواش رو داشته باشید حسین خیلی داره بو میده؛

گوشی رو به حسین دادن.

گفتم سلام ابویاسین.نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و خوابم رو براش تعریف کردم.با خنده بهش گفتم داداش تو رو خدا مواظب خودت باش، نوش جونت هر اتفاقی که واست میفته ولی مهدی و کمیل تازه شهید شدن فعلا کفایت میکنه تو بذار چند وقت دیگه.

خنده ی آروم و شرم آلودی زد و چشم خیالت راحتی گفت و .

امروز، یک اردیبهشت نود و هشت،

روز نیمه شعبان،

چهل روزه که حسین هم با بالهای خونی پرکشیده و به عمار و مهدی رسیده.

میگم:

دمت گرم که.

رؤیای صادقه

عمار

مهدی

ابویاسین

کمیل

چهلم

اینجا تیپ سیدالشهداء 


شهیدعباس دانشگر

شهیدمحمدحسین محمدخانی

شهیدمهدی طهماسبی

شهیدحسین جوینده

@bi_to_be_sar_nemishavadd



مصاحبه بامادرشهیداحمدمشلب

برنامه تلویزیونی صراط لبنان

مجری:اینجا دربارهء امام مهدی (عج الله) صحبت می کنیم،شما گفتید که در نهایت کار ما یک نقطه ای در پرچم امام زمان (عج) است،ارتباط آنچه که تقدیم کردید به امامتان چیست؟

مادرشهید:مایک ملتی هستیم که زمینه ی ظهور رابرای امام زمان (عج) فراهم میکنیم،و این زمینه باکار و تلاش و عطا کردن است حتی اگر این کردن فرزندانمان باشد ما باید به امام زمان نگاه کنیم و قربانی کنیم او به ما افتخار میکند هنگام قربانی کردن برای امام زمان و هنگامی که منتظر ظهور باشیم و یقین داریم مادر فرزندانش را برای تحقق ظهور آماده کرده و این کار را برای ظهور انجام می دهد و مشکل وسختی نیست که عدل بر دستان ایشان برپا می شود و دولت عدل الهی بر روی زمین برپا می شود

اگر من قربانی کردم در این هدف و این دولت از بزرگترین افتخارات است در ضمن من فکر میکنم امام زمان (عج الله) به مادران شهدا نگاه میکند،به مادری که با صبر و تقوا و فداکاری برای این راه قربانی کرده که با خون فرزندانمان پای بر روی این زمین قرار دهد وقطعا که ایشان ما را به چشم رحمت نگاه می کند و مورد رحمت  و لطف ایشان قرار میگیریم که این آرزوی همه ی ماست.

@AhmadMashlab1995


دلاوری 

که شبـی

اقتدا بہ مولا کرد

قسم به عشـق ؛ 

که در زینبیه غوغا کرد .

تکاور تیپ۶۵ نیروهای‌ویژه هوابرد ارتش نهمین شهید مدافع‌حرم استان گلستان و هفتمین شهید مدافع‌حرم ارتش جمهوری اسلامی ایران اواخر اسفند ۱۳۹۴ برای مبارزه با تکفیری‌ها عازم سوریه شد.

شهامت او در منطقه عملیاتی آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانک‌های دشمن پیش می‌رفت و با تاکتیک‌ها و شجاعت خاص آنها را منهدم می ڪرد .او استادِ انهدام تانکهای داعش بود.

یک نیروی نظامی ورزیده که اکثر دوره‌های سخت نظامی را با جدیت طی کرده بود و به گفته همرزمانش قبل از شهادتش قریب به ۴۰ تکفیری را در جنگ تن به تن به هلاکت رسانده بود.

▫️ولادت : ۱۳۶۸ گالیکش ، گلستان

▫️شهادت: ۹۵/۱/۳۱ حلب ، سوریه

تڪاور مدافـع حـرم

شهید صادق شیبک

سالروز شهادت

 @zakhmiyan_eshgh



مادر شهید؛ علیرضا به نیازمندان بسیار کمک می کرد، چند وقت پیش یکی از دوستانش از سوریه به او زنگ زد و گفت: خانواده ام به پول نیاز دارند، علیرضا نیز دو ماه از حقوق خودش را برای خانواده دوستش فرستاد، من به او گفتم: مادرجان تو می خواهی ازدواج کنی و باید برای خودت پول پس انداز کنی، اما او گفت: عیبی ندارد، حتما به پول احتیاج دارد، او ایران نیست که پول برای خانواده اش بفرستد.

شهید علیرضا قبادی 

سالروز ولادت

@zakhmiyan_eshgh



محمد معافى؛ متولد شهرستان نکا در استان مازندران، فرمانده زبده نظامی و مستشار ایرانى  با نام جهادى "صابر" که درسوریه به شهادت رسید

این شهید مدافع حرم در 30 دى ماه 96 در شهر البوکمال واقع در استان دیراور سوریه در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به دوستان شهیدش پیوست. شهید معافی متولد سال 61 بود که در 35سالگی به شهادت رسید. یک پسر 10ساله و یک دختر 3ساله از او به‌یادگار مانده است. 

همرزم شهید معافی 

محمد در عملیات‌ها در عراق، سوریه و لبنان حرف برای گفتن داشت  یکی از نیروهایی بود که می‌توانست آن‌چنان پیشرفتی کند که مسئولیت مهمی در سپاه یا در اداره نظام داشته باشد ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد

امیدوارم ما بتوانیم  راهش را ادامه دهیم. او فرمانده بود. مربی سلاح، تخریب، تاکتیک، کاملاً مسلط به زبان انگلیسی و عربی و فرمانده میدانی قوی بود

در این مدت تخصص‌های زیادی کسب کرد. با گروه مقاومت اسلامی رزمندگان عراقی در نجباء هم کار کرده بود. از وقتی بچه‌های نجبا شنیدند او شهید شده است، بی‌تاب هستند

محمد با همه محور مقاومت کار کرده بود. اخلاق محمد آن‌ها را شیفته خودش کرده بود. ما همرزمان شهید هم پشت رهبر ایستاده‌‌ایم و به‌اشاره رهبر ادامه خواهیم داد

شهید محمد معافی

شهید مدافع حرم

 @zakhmiyan_eshgh



همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛ 

وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛

از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت .

هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ،

تعادل را رعایت می ڪرد ؛

بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛

و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد.

 بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی



هر وقت محمدتقی به ماموریتی میرفت، همه روز برای سلامتیش دعا میکردم و سوره ی واقعه و آیت الکرسی میخوندم. همه میدونستیم یه روزی محمدتقی شهید میشه

میگفتم خدایا! محمدتقی که شهید میشه، حقش هم کمتر از شهادت نیست، اماامایه کم بیشتر بالا سر زن و بچش باشه، یه سنی ازش بگذره، مثلاً.مثل شهید صیاد شیرازی بشه

نمیدونم چرا همیشه، وقتی به شهادت محمدتقی فکر میکردم، ناخودآگاه، شهید صیاد شیرازی به زبونم میومد.

حتی وقتی محمدتقی جان، شهید شد روزهای اول، وسط گریه ها و زاری هام  همش میگفتم، خدایا مگه ازت نمی خواستم که محمدتقی به سن صیاد شیرازی برسه و مثل اون شهید بشه؟!


بعد یه مدتی، خواهرم اومد پیشم گفت آبجی! تو همش برای شهادت محمدتقی اسم کدوم شهیدو میاوردی⁉️ بلافاصله، بدون هیچ مکثی گفتم: صیاد شیرازی

یهو خواهرم تقویم  رو گرفت جلوی صورتم، گفت اینجا رو نگاه کن!!!

یهو خشکم زد.

چقدرعجیب.

۲۱ فروردین، سالروز شهادت سپهبد صیاد شیرازی

@zakhmiyan_eshgh


شهید علی الهادی حسین جوان ترین مدافع حرم حضرت زینب سلام الله از ح. ز. ب ا لله لبنان با هفده سال سن، یک جوان با ظاهری امروزی، اما باطنی کربلایی بود که داوطلبانه رهسپار جبهه سوریه می‌شود و در تاریخ بیست و هفت خردادماه نود پنج در خان‌طومان به شهادت می‌رسد. در بین بچه‌های رزمنده، خصوصاً رزمنده‌های ح ز. ب‌ ال. له لب. نان اصطلاح  معروف است. یعنی کسی که چشم‌هایش داد می‌زنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشم‌هایی داشت.

علی بعد از اینکه نظر مسئولانش را برای اعزام جلب کرد، به عنوان بهیار به جبهه سوریه اعزام شد. بعد‌ها شنیدم که آنجا بیشتر کار‌های رزمی انجام می‌داد تا پرستاری و بهیاری. عکس‌هایی هم که از ایشان منتشر شد نشان می‌داد یک نیروی تمام‌عیار رزمی است. نمی‌دانم چند وقت از اولین دیدارمان گذشته بود که شنیدم علی الهادی شهید شده است. گویا داخل آمبولانس نظامی و در حین عملیات امداد بوده که تکفیری‌ها آمبولانسش را می‌زنند و ۱۶/۶/۲۰۱۶ مصادف با ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در خان‌طومان به شهادت می‌رسد. وقتی پیکرش به لبنان برگشت، من بیروت بودم.

@modafeonharem



شهید احمدحاجیوند الیاسی اهل نماز اول وقت و نماز شب بود. یک روز چون مهمان داشتیم و همه خسته بودن همان اوایل شب خوابیدن.

احمد چون مانند مولایش امام علی(علیه السلام) کمک به مستضعفان را دوست داشت با کمک چند خیر دیگر شبانه برای یتیمان و ضعفا غذا و مصارف روزانه آنها را برایشان جمع آوری و بطوریکه کسی متوجه نشود به آنها تحویل میداد به همین خاطر دیر به خانه می آمد،

وقتی که آمد مشغول نماز شب خواندن شد که مهمان هایمان بیدار شدن، و همراه احمد به امید اینکه نماز صبح هست مشغول نماز خواندن شدن و بعد نماز هم خوابیدن

تا اینکه اذان صبح را گفت و احمد مشغول بیدار کردن آنها برای اقامه نماز صبح شد، یکی از مهمان ها که بیدار شده بود و از چهره اش خستگی میبارید به احمد گفت: مگر ما نماز صبح را باهم نخواندیم پس الان چرا بیدارمان کردی؟!

شهید احمد خندید و گفت برادر من، اون موقع نماز شب بود که خواندیم، اذان صبح را تازه دارد میگوید و مهمانمان با خنده به احمد گفتن عجب کلاهی سرمان گذاشتی و رفت تا برای اقامه نماز صبح آماده شود.

شهید احمد حاجیوند الیاسی 

 @zakhmiyan_eshgh


بیا مادر جان !بنشین کنارم،،،

این روزها را دوست دارم.

اردیبهشت را هم.

اردیبهشت که می آید بوی بهارنارج،،،

عطر گلهای سنجد و طرواتش ناخوداگاه من را به تو میرساند،،، 

تو زاده ی اردیبهشتی و من بی جهت نیست که این ماه را بیشتر از تمام ماههای سال دوست دارم.

چراکه با آمدنت،،، همچون اردیبهشت تمام خانه ام را ،،، نه تمام  وجودم را غرق عشق و عطر خودت کردی،،، 

بی دلیل نیست که زاده ی اردیبهشتی 

چرا که از همان وقت بهشتی بودی و تمام تنت بوی بهشت را میداد.

عزیز دل مادر. 

زاد روز تولدت را به تماشا مینشینم 

زاد روز سی سالگیت را،،،

بیا و مثل همیشه کنارم باش تا آرامش قلبم باشی

دستانت را در دستانم بگذار تا گرمای مهربانیت بازهم طنین انداز ضربان قلبم باشد

سعــیــــــــدم،،،،

اردیبهشتی جانم ،،،   

تولدت مــــــــــبارک.

شهید مدافع سعید علیزاده                         

@modafeonharem77



تولد یه شهیدی هست همونی که خوشتیپ بود  همونی سلفی میگرفت همونی پسر شهید بود همونی که تا فهمید حرم عمه سادات در خطره همچی ول کرد رفت مدافع حرم شد تا تو درامنیت باشی تولد حاج رضوانه  ماه لبنان شهید جهاد مغنیه تولدت مبارک ماروهم یادت نره

شهید مدافع حرم 

@modafeanharam77



توی تقویم سوریه هفته ای به نام هفته معلم وجود داشت  تصمیم گرفته بود هر طور که میتونه ازشون تقدیر کنه. 120 معلم رو شناسایی کرده بود 120 شاخه گل رز سفارش داد به اضافه کارت تقدیر برای معلمان.

روز جشن فرا رسید. از ته دل ازشون تشکر کرد و بهشون گفت: می دونم، خدمتی که شما به بچه ها و جامعه می کنید، خیلی ارزشمنده و شاید کسی نتونه ازتون تقدیر کنه. اما این شاخه گل نشانه تشکر تمام دانش آموزان و خانواده هاست از شما. چیزی ارزشمند تر از این گل براتون پیدا نکردم.

همه منقلب شده بودند

یه ایرانی تونسته بود تمام احساساتشون رو تحت تاثیر قرار بده.

اعتراف کردند که این بهترین هدیه زندگیشون بوده.

شهید مدافع حرم حسین رضایی

@modafeonharem77


برادر من معلم بود، اما همیشه می‌گفت من به عنوان معلم الگوی دانش‌آموزانم هستم می‌گفت من به عنوان یک معلم وقتی به دانش‌آموزانم درس می‌دهم، وقتی از دوران دفاع مقدس صحبت می‌کنم، اگر بچه‌ها از من بپرسند تو از دفاع مقدس و انقلاب حرف می‌زنی، چرا الان خودت به آن عمل نمی‌کنی چه جوابی دارم بدهم⁉️ من اگر زمان جنگ سن وسالی نداشتم و از دفاع مقدس خودمان جا ماندم، اینجا که می‌توانم حضور داشته باشم

اولین شهید معلم مدافع حرم 

مجیـد عسکری 

@modafeonharem77



روح الله می گفت هدف اصلی دشمنان کشور ماست. دشمنان به خاطر امنیتی که در مرزهای ما وجود دارد نمی‌توانند به خاک کشورمان تعدی کنند و می‌خواهند بازوان‌مان را قطع کنند تا راحت‌تر به کشورمان مسلط شوند. 

(نقل از همسر شهیــد)

مــــدافــــع‌حــــرمـ

شهیــــدروح‌الله‌مھــــرابــــے

ســالــــروزولادتــــــ

@modafeonharem77



فــــرازےازوصیتنــــــامــہ

《بنده خونم و شاهرگم را می‌دهم که تا مردم ایران و تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند و جانم را فدا امر و دستور امام ‌ای و سردار و سرلشگرم حاج قاسم سلیمانی می‌کنم، ان‌شاء‌الله خداوند حافظ مملکتم باشد.

مدافــــع‌حــــــرمـ

شھیــــدمحمــــدڪــامــــران

ســالــــروزولادتــــ

@modafeonharem77



در ازدواج بسیار سختگیر بود خواهرش ، همسرش را به او معرفی کرد و بعد از صحبت کردن متوجه شد که همسرش کسی است که می تواند با زندگی ساده و پر از سختی او سازگار باشد  مهدی مدام به دنبال فعالیت های سخت و در مسافرت بود و همسرش هم این راپذیرفته بود. در همان روز خواستگاری نخستین صحبت مهدی در مورد شهادت بود و اینکه راهی که ایشان پیش گرفته اند در نهایت به شهادت ختم می شود و کسی نباید مانع ایشان شود . نسبت به حجاب خیلی اهمیت می داد ، به طوری که روز خواستگاری عنوان کرد که با وجود اینکه مهمان حبیب خداست اما کسی که وارد منزل ما می شود باید با پوشش حضرت زهرا (سلام الله علیها) وارد شود

شهید مدافع حرم مهدی نوروزی

@modafeonharem77




 روزی که برای پذیرش خادمی اومده بود، ما شرایطی رو برای خادمی بیان کردیم. محسن همه اون‌ها رو دارا بود.

در اونجا محسن دو درخواست داشت. اول گفت: «حاجی منو پشت هیئت بذارید که توی دید نباشم!» مورد دوم این بود: هر چی کار سخته ، بدید به من.  

محسن نمی‌خواست بین ۸۰۰ نفر در هیئت دیده بشه، خدا هم گفت حالا که نمی‌خوای دیده بشی، من به کل عالم نشونت می‌دم. 

راوی: حجت‌الاسلام‌ لقمانی

@modafeanharam77



اطراف جاده ای که ازش میرفتیم علفهای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانندداشت

موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگدمی زدم و کنده میشد و به آسمون می رفت

چندبار این کار رو می کردم و کیف می کردم.

سید ابراهیم منو کنارکشید و گفت:ابوعلی جان نکن عزیزدلم.

گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره!

گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتت رو عقب میندازه

من مات موندم که فکر سید تاکجاها میره

شهید مرتضی عطایی

@zakhmiyan_eshgh



همسـر شهید؛ شهید بزرگوار به اسم فاطمه علاقه زیادی داشتند، همیشه در وصف حضرت فاطمه زهرا(س) مباحث بسیار خوبی را مطرح می کردند. از همان قبل تر اسم فرزند اولمان مشخص شده بود. به خاطر دارم که روزی در ایام دهه فاطمیه با همسرم همکلام شده بودم که 

ایشان با یک تسلط وفن بیانی گفتند:« اگر فاطمه زهرا(س) نبودند دنیا نبود». و نیز به هنگام انتخاب اسم  فرزند دیگرمان طوبی”، شهید در حال خواندن قرآن بودند که به یکباره به اسم طوبی برخوردند و این نام گذاری از آن جا نشأت گرفت.

شهید علیرضا توسلی

 @zakhmiyan_eshgh


مادر شهید جاویدالاثر مدافع حرم علی عبداللهی :

سه روز بود که علی تماس نگرفته بود.

به امید اینکه زخمی شده باشه، تموم بیمارستانها رو گشتم تا اینکه خبر مفقود شدنش رو برام آوردن

 مراسم سوم و هفتم گرفتیم اما چهلم برگزار نکردیم؛ کسی ندیده علیِ من شهید شده باشه.

و حالا هر شب جمعه میرم قطعه ۴۰(سرداران بی پلاک) گار شهدا بهشت زهرا سلام الله علیها میشینم و با علی جانم درد دل میکنم.

@Agamahmoodreza



برادر بزرگوار شهید بیضائی:

سه ویژگی در محمودرضا برجسته بود.!

 اول آنکه بشدت وفادار به انقلاب اسلامی بود. دوماً ،به معنی واقعی کلمه ولایتمدار بود.

 سوم هم اینکه پایبند به کار و فعالیت سازمانش بود. 

هیچ وقت از کار خود نمی‌‌زد.

 بارها اتفاق می افتاد هنگام مرخصی به دیدن ما می‌آمد. اولش می‌گفت: یک هفته به دیدن شما آمده‌ام اما وسط هفته می‌گفت: مأموریت پیش آمده و باید بروم.

 این بارها اتفاق می‌‌افتاد. 

یا مثلاً ما که در اسلامشهر به منزلش می رفتیم، به خاطر اینکه ما آمده ایم از کارش نمی زد.

 @Agamahmoodreza



همسرم آنقدر روی مسئله ی اسراف حساس بود که همیشه میگفت حیاط خانه را باید جارو زد.نباید با آب شست.آب مهریه ی مادرمان،حضرت فاطمه زهرا (س)است

مراسم عروسیمان یک مراسم خدا پسند بود.مولودی خوانی بود و .

همسرم تاکید داشت در این مراسم کاری نکنیم که طبق دستور و خواست خدا و ائمه اش نباشد.به همه تاکید کرده بود که ترقه بازی نکنند و باعث آزار همسایه ها نشوند.یکی از همسایه های مسن محل بعد از مراسم به منزل ما آمد و به محمد جواد گفت:خیلی دعایت کردم.ان شاءالله هرچه از خدا میخواهی به تو بدهد که نگذاشتی ترقه بزنند!

شهید مدافع حرم محمدجواد قربانی

@modafeonharem


《فرزندم کاملاً سالم بود و لبخندی روی صورتش بود. او را چندین مرتبه بوسیدم ولی حتی ذره‌ای اشک نریختم. 

[تنها جایی که اشکم سرازیر شد زمانی بود که عکس بچه‌های گرسنه سوریه را به من نشان دادند. ]

سید رضاهمیشه غصه کودکان سوریه را می خورد. همرزمانش به من می‌گفتند که او بچه‌ها را یکجا جمع می‌کرده و غذای اضافی پادگان و غذای خود را به آنها می‌داده. 

از سرهنگ مسئول سپاه خواستم کوله‌پشتی او ر ا برای دخترش به یادگار بیاورد. سرهنگ گفت: سیدرضا لحظه‌ای عقب‌نشینی نکرد و دلیرانه شهید شد؛ مثل حضرت علی اکبر و حضرت اباالفضل(ع).》 

 مــــدافــــع‌حــــرمـ

سیــــدرضــاحسینــــے

《ســالــــــروزولادتــــــــ》

@modafeanharam77



در اربعین سال ۹۴ موکبی به همراه تعدادی از دوستان همرزم در کربلا زده بودند، علی آقا یکی از ارکان آن موکب بود و برای خدمت به زوار امام حسین (ع) سراز پا نمی شناخت.

بعد از بازگشت از کربلا عازم سوریه شد و به عنوان یک فرمانده موثر در جنگ با داعشیان مزدور شناخته شد.

بعد از پایان ماموریتش در سوریه مجددا ًبرای پیداکردن اجساد مطهر شهدا، عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق شد 

و در اردیبهشت ۹۵ در آخرین سفرش برای پیداکردن شهدای لشکر ۲۷ حضرت رسول الله(ص) در عملیات والفجر ۴ در منطقه کانی‌مانگا، پنجوین عراق، چندین شهید پیدا می کند و در آخرین پیامش در شبکه مجازی نیم ساعت قبل از شهادت مےگوید «اینجا شهید باران است» که به روی مین والمری رفته و یکی ازپاهایش قطع و پای دیگر هم خرد میشود و در همانجا به خیل شهدای همان عملیات می پیوندد و به آرزوی دیرینه اش میرسد.

شهید علیرضا شمسی پور

جستجوگر نور

مدافع حرم

https://eitaa.com/ahmadelyasi1369


خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری خیلی حال میده تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیت و معرفتش حرف بزنند

 خیلی حال میده به سن جوونی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره خوشگل،خوشتیپ،شیک 

خیلی حال میده وقتی دفاع از حرم و انسانیت میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بگه می خوام برم  و تو بگی خدا به همراهت مادر 

ولی.

از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟

 اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتُ بیارن کفن بگیری سمت آسمون و آروم بگی اللهم تقبل منا هذا القلیل

شهید مدافع حرم میثم نظری

@modafeonharem



‌شھید مدافع حرم حسین هریری

ولادت: 1368/08/03

شھادت: 1395/08/22

مزار:مشھد - بھشت رضا(ع) بلوک 15

خاطره ای از همسر شهید که از "سادات" هستند:

ایشون قبل از ازدواج هم یک بار دیگه به سوریه اعزام شده بودند و به مدت سه ماه افتخار نوکری بی بی جان را داشتند.

بعد از گذشت مدتی از برگشت ایشون، با یکی از دوستانشون دیدار داشتند.

شهید میگفتند:

من از ایشون که سید بودند خواستم دعا کنند تا دوباره برای دفاع از حرم عمه جان سادات اعزام شوم

دوست ایشان در جواب گفتند بودند:

دعا نمیکنم که بروی سوریه  دعا میکنم مَحرَمِ این خانواده شوی تا طعم شیرین دفاع را آنجا بهتر درک کنی و بعد اعزام شوی.

شهید بعد از ازدواجمون  به من گفتند:

دعای ایشان مستجاب شد و مَحرَمِ سادات شدم و الان باید بروم و شروع کردند به خواندن نوحه خوانی حاج آقا سیدرضا نریمانی

منم باید برم؛آره برم سرم بره.

نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره

از این ماجرا گذشت تا اینکه اولین بار بعد ازدواجمان اعزام شدند و رفتند.

بعد از اعزام یک روز با من تماس گرفتند و گفتند:

این بار چقدر دفاع از حرمین داره بهم میچسبه.

خیلی خوشحال بودند و گفتند:

چقدر خوبه که این دفعه مَحرَمِ این خانواده و ساداتم.

@modafeonharem


اخری که می خواست برود به خودش الهام شده بود که دیگر بازنمی گردد. نگاه هایش فرق کرده  بود و مدام به من چشم می دوخت

 دلم غوغا بود و مثل همیشه نبودم. یکبار برای شناسایی به سوریه رفته بود و از من خواست به کسی چیزی نگویم☝️، حتی بار آخری هم که به سوریه رفت از من خواست به کسی حرفی درباره رفتنش نزنم و تنها با مادرش خداحافظی کرد. 

دل من اما آشوب بود. خوابی دیدم که در یک شهری هستیم و دشمن ما را محاصره کرده، حمله می کنند و حمید را با خود می برند ، از آنجا که می دانستم برخی خواب های من مثل هشدار است احساس کردم که اتفاقی می افتد. با خودش حرف زدم و خواب را تعریف کردم، گفت می دانم ممکن است هر اتفاقی بیافتد ولی بر من تکلیف است و باید بروم.

شهیدمدافع حرم 

حمید محمدرضایی

سالروزشهادت

@modafeonharem



برادر من کسی بود که وقتی صبح های زود به سرکار می رفت و دیر وقت به خانه  بر می گشت برای اینکه اهالی محل آزار نبینند، موتورش  را در کوچه روشن نمی کرد، موتور را سر کوچه می برد و بعد روشنش می کرد، برادر من کسی بود که برای امنیت و آرامش  مردم ارزش قائل بود و همین ارزش بود که او را به درجه شهادت نائل کرد، آن وقت عده ای نه تنها آرامش مردم برایشان مهم نیست  بلکه برای یک لحظه شادی دست به هر کاری می زنند حتی از بین بردن جان و زندگی دیگران.

شهید هادی جوان‌دلاور

سالروز شهادت

  @zakhmiyan_eshgh



ارادت خیلی زیادی به شهدا و خانواده هاشون داشت.

یه آرشیو کامل از خاطرات و سیره زندگی شهدای دفاع مقدس داشت

یکی از تفریحاتش رفتن سر مزار شهدا بود هر موقع که توی زندگی به مشکلی برخورد میکرد دست به دامان شهدا میشد.

 اگر تشییع پیکر شهیدی میشد هر جوری بود خودش رو میرسوند.

زمان تشییع شهید قارلقی تا صبح بیدار بودند و در حال تدارک مراسم شهید.

وقتی میرفتیم گار شهدا ،با حسرت به سنگ شهدایی که سن کمی داشتن نگاه میکرد همیشه به حالشون غبطه میخورد، میگفت خوش به حالشون که تو سن پایین شهید شدند.

من بهشون میگفتم: ولی خوبه آدم مثل حبیب مظاهر باشه تا آخرین لحظه پای رکاب امام زمانش باشه آخرش شهید بشه.

ایشونم همیشه میگفت: اما لذت شهادت علی اکبر کجا و حبیب بن مظاهر کجا

شهید جاویدالاثر مدافع حرم

محمد اینانلو

@modafeonharem



همسرم خصوصیات اخلاقی که داشت اطرافیان می‌گفتند قیافه‌اش شبیه شهداست می‌گفت اگر من شهید نشوم اینطور که همه می‌گویند آبروم میرود محمد شخصیت آرام،صبور وباحوصله ای داشت همه ی خوبی هارا با هم داشت و درعین حال که فوق العاده مومن بود ،خیلی به روز بود آدمی نبود که در مسئله مذهبی تند باشد همیشه آرامش داشت هیچگاه درکاری اجبار نداشت ۱۵سال که با او زندگی کردم صدای بلند همسرم را نشنیدم عشقی که او به شهادت داشت مانع میشد بگویم ماراتنها نگذار،اما انتظار داشتم أین دفعه برگردد  بعضی اوقات حلالیت می خواست میگفت آخرش شهادت  است و مهم عاقبت بخیریست وقتی در سوریه بود از وضعیت آنجا می پرسیدم و میگفت نگران نباشید همه چیز امن و امان است من هم می‌گفتم زودتر برگرد و آنجا نمان  عید که راهیان نور جنوب بودیم چون محمدخادم ‌الشهدا بود ، قبل و بعد از عید جنوب بودیم و برای شهدای مدافع حرم کلیپ می‌گذاشت و میگفت دعا کنید سال بعد عکس من هم کنار شهدا باشد مطمئن بودم همسرم شهید می‌شود ، اهداف بلندی داشت اما اینکه این قدر زود شهید شود تصور نمی‌کردم.

راوے:همسرشهید جاویدالاثر

مدافع‌حرم محمدبلباسے

@modafeonharem



 همه ی ذکر و فکر احمد  جهاد و شهادت بود و همیشه تکرار می کرد:"دنیا.زندان.مؤمن.است" با آن رفاه و ثروت،به دنیا به گونه ای دیگر نگاه می کرد.دنیا برای احمد در حد مردار سگ بی ارزش بود.

در یکی از مأموریت ها یکی از دوستانمان شهید شد من نتوانستم ناراحتی خود را نگه دارم و جلوی احمد گریه کردم.

احمد جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت "یادت هست زمانی که سید حسن نصرالله به استقبال پیکر پسرش،سید هادی آمد؟ حتی یک قطره اشک از چشمانش جاری نشد و از خودش ضعف نشان نداد.اما شنیدم بعداً او در خلوت برای از دست دادن فرزندش گریه کرده بود.تو هم باید همین کاررا بکنی که نشان دهی به راهی که انتخاب کرده ای وکاری که انجام می دهی اعتماد داری "

خاطرات شهیداحمدمشلب 

راوی:علی مرعی (دوست شهید)

https://t.me/AHMADMASHLAB1995


در ایام ماه مبارک رمضان، بخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم. ولی چون میدونستم علیــــرضا بدون من سحری نمیخوره بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.

فصل پاییز و زمستان که روزه های قضامو میگرفتم، با اینکه علیــــرضا حتی یک روزه قضا هم نداشت☝️،ولی بخاطر من سحرها بیدار میشد و روزه مستحبی میگرفتگفت: میخوام تنها نباشی و سحریتو بخوری.تو بخاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی،من هم باید جبران کنم

مرد باوفا و بهشتی من ، محبت هایم را هیــــچوقت فراموش نمیکرد و همیشه در صدد جبــــران آنها بر می آمد در چشم هایش رد آسمان، رد خدا بود.از "من" گذشت تا به "ما"  رسید .و عشقمان ابدی شد.

شهید مدافع حرم علیرضانوری

سالروز شهادت

@modafeanharam77


روح‌الله همیشه می‌گفت:

دوست دارم یکی از مراسم‌هام تو ولادت امام حسن(ع) باشه. 

امام حسن(ع) خیلی مظلومه، تولدش وسط ماه رمضونه، هیچکس عقد و عروسی شو نمیندازه تو ماه رمضون!

حالا ایام تولدت با میلاد امام حسن(ع) یکی شده.

تولد شهید روح‌الله قربانی

@modafeanharam77



شهید رضوان نسبت به اهل خانه بسیار عاطفی و مهربان بود. تا جایی که هرگاه از عملیات بازمی‌گشت و به بیروت می‌رسید، با وجود خستگی‌های زیاد، همان نیمه‌شب با پای پیاده چند ساعت راه می‌آمد تا به شعث برسد و چند ساعتی بیش‌تر کنار همسر و فرزندانش باشد. او سعی می‌کرد در کنار مشغله‌های فراوان، جای خالی خود را با محبت بیش‌تر و بازی با بچه‌ها پر کند. در میان جوانانی که تازه وارد شاخه نظامی و جبهه‌ها شده بودند نیز به‌خاطر حسن خلق،آموزش دلسوزانه و کمک‌هایی که بی هیچ ادعایی به آن‌ها می‌کرد بسیار محبوب بود.

شهیدحزب الله

حاج‌رضوان قاسم‌العطار

سالروز شهادت

@modafeanharam77



بسمـ رب شهدا والصدیقین 

شب چهارم ماه مبارک رمضانِ ۹۴ بود که زنگ زدم به محمدرضا بهش گفتم بریم بیرون؟

گفت : موتورم خرابه فردا میخوام برم درستش کنم.

 گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی  پیاده ای چیزی میریم.

گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش.

رسیدم سر کوچشون

گفتیم: کجا بریم؟؟

محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه

من گفتم: نه بریم حاجی(منصور)

گفت: باشه بریم

سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ

اون شب محمدرضا زیاد حوصله نداشت

یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم.

 گفت: پاشو بریم

گفتم: تازه اومدیم 

گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم

گفتم: باشه بریم

چون وقت زیاد بود تا سحر

گفت:تا آزادی پیاده بریم

منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود

گفتم: بشین تا برسیم

گفت:هر کی نرسه

طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود

بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها

گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه

خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم

دیگ بماند از ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود.

که محمد گفت: یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن

پ.ن

تسبیح قرمز دانه اناری معروف

یادمه چن باری میخواستم ازش بگیرم

گفت هدیس و برام عزیزه

پ.ن۲:

تصویر

زنجیرهِ اتصال نیست.

بینمون یکی جاش خالیه

پ.ن۳:

اونموقع تو از من التماس دعا میخواستی

حالا من باید از تو همه چیزم رو بخوام

پست اینستاگرام دوست شهید 

دعام کن رفیق

التماس دعا

@modafeanharam77



از غیبت خییلی بدش میومد 

اگر کسی هم غیبت کسی رو میکرد به او تذکر میداد.

سوریه بعضی خونه ها باغ داشتند و بیشتر باغ هاهم میوه های درشت و قشنگی داشتن، تو یک خونه بودیم اون خونه پر از درخت پرتغال داشت که واقعا ادما وسوسه میکرد.

ولی سید اجازه نداد که بچه ها میوه ها را بکنند، دیگه همه جا الگوی ما شده بود حتی یبار لیوان رفتم از تو یک ویترین بردارم برای چایی که سید نگذاشت، چون مال مردم بود

شهید مدافع حرم سید یحیی براتی

@modafeonharem


شهید خلیل تختی نژاد سومین فرزند خانواده محمد تختی نژاد 10 مرداد سال 72 در محله آیت الله غفاری بندرعباس(شهنازقدیم) به دنیا آمد و در محله کمربندی بزرگ شد تا به سن 24 سالگی رسید. 

شهید خلیل وقتی یکساله بود به دلیل شغل پدرش که نظامی نیروی انتظامی بود به همراه خانواده به کردستان می روند و تا سال 74 در این استان زندگی را سپری می کند. 

او تا پنجم دبستان را در مدرسه بلال درس خواند و مقطع راهنمایی را در محله سه راه برق در مدرسه امیرکبیر گذراند. دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در رشته تجربی در مدرسه شهید ذاکری بندرعباس ادامه داد و بعد از آن وارد دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) شد. 

شهید تختی نژاد مقطعی را در شهرستان های خمیر و قشم خدمت می کرد.

وی یکی از جوان ‌ترین شهیدان مدافع حرم حضرت زینب(س) است که در سه مرحله به سوریه رفت عازم و آخرین مرحله ماه شعبان امسال راهی سوریه شد و درحالی که 24 ساله بود، 14 خرداد همزمان با 19 ماه مبارک رمضان  در نبرد با تروریست ‌های تکفیری در منطقه درعا در سوریه به شهادت رسید. 

خلیل تختی نژاد دومین شهید مدافع حرم از استان هرمزگان و فرمانده عملیاتی، در منطقه درعا سوریه به شهادت رسید.

با شهادت خلیل تختی نژاد در سوریه، تعداد شهیدان مدافع حرم از استان هرمزگان به 2 نفر رسید. 

شهید عبدالحمید سالاری فرزند حمزه از اهالی روستای سردر سیرمند از توابع شهرستان حاجی آباد به عنوان اولین شهید مدافع حرم از هرمزگان نیز 12 آذر سال 94 در سوریه به شهادت رسید. 

@AhmadMashlab1995



چند شب دیدم شهیدبلباسی موقع خواب نیست!، برام جای سوال بود

که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحته ایشون نیستند.

یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود؛ ایشون رو دیدم

متوجه شدم شهید بلباسی 

شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند؛

ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند.

شهید جاویدالاثر مدافع حرم محمد بلباسی

@modafeonharem


همسر بزرگوار شهید مهدی حسینی:

ماه مبارک رمضان سال 95 بود،که آقا مهدی  این عکس رو برام فرستاد.

بهم گفت:خانم این عکسو داشته باش تا موقعی که من شهید شدم  اینو نشون کَسایی بده که بهت گفتن

 «هرکی بره سوریه نونش تو روغنه»

 @Agamahmoodreza



حامد چند باری فرمانده ش حاج احمد را دعوت کرده بود به صرف اُملت. بساط پخت و پزش هم همیشه‌ی خدا جور بود. کنار قبضه و زیر آتش و دود و بوی باروت اُملت‌هائی درست می‌کرد که همسنگرها انگشت‌هایشان را هم با آن بخورند.

آوازه‌ی اُملت‌های حامد همه جا پیچیده بود و بالاخره یک روز صبح، سردار مهمان سفره‌ی صبحانه‌شان شد و همان یک اُملت کار خودش را کرد. 

از آن شب به بعد، وقتی که حجم آتش کم می‌شد و سر و صدا می‌خوابید، حاج احمد کیسه خواب به دوش، می‌آمد سنگر حامد که پیش آن‌ها بخوابد. آن‌قدر صمیمی که وقتی فهمید حامد 24 سالش هست و هنوز مجرد است، توپید بهش که «اگر می‌خواهی یک بار دیگر رنگ سوریه را ببینی و از یگان محل خدمتت بخواهم که تو را باز هم بفرستند این‌جا، این بار که برگشتی ایران، زن می‌گیری و سری بعد که آمدی باید حلقه‌ی نامزدی توی دستت داشته باشی.»

عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود. رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چه قراری گذاشتیم؟

حامد که خجالت و حیا گونه‌هایش را سرخ کرده بود سرش را انداخت پائین و 

گفت :

«حاجی راستش را بخواهید، مادرم این‌ها برایم رفته‌اند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم می‌رویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم »

گل از گل حاج احمد شکفت.گفت چه خوب! حالا که اینطور است،کت و شلوار دامادیت را هم من می‌خرم و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یکدست کت و شلوار اعلا برایش خرید.حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانی‌اش را بوسید 

«به‌به!چه داماد خوش تیپی بشوی تو.!»

 @Agamahmoodreza


برای محمودرضا /صدو پنجاه و چهار

محمودرضا دانش آموز بود که برای گردآوری خاطرات دانش آموز شهید «مجید شریف زاده» گفتگوی مفصلی با مادر معزز شهید انجام داده بود.

آن روز وقتی به خانه آمد یک ضبط صوت خبرنگاری (واکمن) و یکی دو نوار کاست و یک کپی از یک نامه را با خودش آورده بود. سخنان مادر شهید، محمودرضا را بشدت شیفته شهید شریف زاده کرده بود و تا رسید، نشست به تعریف کردن حرفهایی که شنیده و ضبط کرده بود. از میان همه حرفها، #سه_تا_نکته توجه محمودرضا را بیشتر به خودش جلب کرده بود که آنها را با هیجان و حس و حال بیشتری تعریف می کرد و بعد تکرار می کرد. یکی همین نامه ای بود که کپی اش را از مادر شهید گرفته بود و آورده بود.

شهید شریف زاده بالای این نامه - که آنرا برای بسیجیان پایگاه مسجد محله شان در اِئل گُلی تبریز ارسال کرده بود - نوشته بود: 

«ما دندانهای آمریکا را در دهانش خرد می کنیم» و بعد توصیه ها و نکاتی را که به تکالیف بسیجیان پایگاه محله شان مربوط می شد در متن تذکر داده بود.

محمودرضا این نامه را به من داد تا بخوانم و مدتی این نامه پیش من بود تا بعدا که آنرا از من خواست. دوم تعبّد شدید شهید شریف زاده و پایبندی او به انجام برخی مستحبات از جمله غسل جمعه بود. محمودرضا از قول مادرش نقل کرد که در سفری که در روز جمعه بوده، مجید راننده اتوبوس را وادار می کند تا اتوبوس را برای انجام غسل جمعه متوقف کند و بعد از اتوبوس پیاده می شود و در بیابان غسل را بجا می آورد. 

نکته سوم هم که محمودرضا را خیلی متحیر کرده بود مواجهه شهید شریف زاده با مخالفین امام خمینی (ره) در فامیل بود. مادر مجید نقل کرده بود که: مجید کاغذی روی در اتاقش چسبانده بود و روی آن نوشته بود هرکس با امام (ره) مخالف است وارد این اتاق نشود. آن روز مهمان داشتیم و من هر چه اصرار کردم که این نوشته را از روی در بکَنَد و پیش فامیل خوب نیست، قبول نکرد و آنرا نکند.

 اولین درک از مسأله ولایت و رهبری را در محمودرضا همین خاطره ایجاد کرده بود. بعد از آن بود که مدام در مورد «ولایت فقیه» سؤال می کرد. یکبار بعد از پایان یک جلسه در یک اردوی دانش آموزی، از برادری که بحثی یکساعته در مورد «ولایت فقیه» انجام داده بود خواست یکبار دیگر همه بحث را از اول تا آخر بصورت خصوصی برای او تکرار کند!

 @Barayear

 @Agamahmoodreza



خاطره فرزند

شهید مدافع حرم سعید سامانلو 

(علی سامانلو فرزند شهید مدافع حرم سعید سامانلو )

بابام همیشه بهم می گفت: زندگی آدم باید نظم داشته باشه چون خدا همه چیز رو، رو نظم آفریده، طبیعت ما با بی نظمی همخوانی نداره و بهم میریزه می گفت: از چیزای کوچیک شروع کن مثل اتاق خودت، وسایل خودت یا هر چیزی تو خونه ما یه جایی داشت همه می دونستیم جای هر وسیله ایی کجاست. بهم می گفت: از مدرسه که میایی لباس هاتو رو تختت ننداز یه روز گفتم چون چوب لباسی ندارم لباس هام این طرف و اون طرف میفته همون روز منو با موتور برداشت و رفتیم برام یه چوب لباسی خرید به سختی تا خونه آوردیم کیف و جامدادیم رو میدید اگه منظم نبود یه حالتی نگاهم می کرد که خجالت می کشیدم خودشم خیلی خیلی منظم بود همه وسایلش رو نظم خودش تو کمدش بود حتی آویزان کردن لباس هاش ترتیب خاصی داشت

(باباسعیدم عاشقتم)

@modafeanharam77


فرازےازوصیتنــــامــــہ

《شهادت آرزوی دیرینه ی من بوده و هست و زندگی در این دنیا را به امید شهادت شب را به روز و روز را به شب سر می کنم و اگر نبود شهادت و فدا شدن در راه آفریدگار و خالق هستی زندگی در این دنیا هیچ ارزشی برایم نداشت. معبودا مرا به خاطر خوبان درگاهت بپذیر، معبودا من هجرت کردم از شهر و دیارم به

دیاری دیگر ، فقط به عشقت ، معبودا گناهانم را ببخش و این قربانی را بپذیر .》

مــــدافــع‌حــــرمـ

شهیدحمیــدرضافاطمــی‌اطھــر

《ســالــــروزولادتــــ

@modafeanharam77



پرسید «چیکار کنم شهید بشم؟»

دست زدم روی شانه‌اش و با خنده گفتم:

«ان شالله ویژه، شهید شی!»

مرتب گوشزد می‌کردم که

رفیقی از جنس شهدا داشته باشید.

این حرف را از زمانی که تازه وارد موسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار می‌کردم

.و مدام از سیره‌ی شهید کاظمی خاطراتی تعریف می‌کردم. 

گذشت تا اینکه خیلی از بچه‌ها ازدواج کردند.

جلسه متاهلین با موضوع خانواده آغاز شد. 

همیشه محسن

ابتدای جلسه،حدیث کساء می‌خواند.

نمی‌گذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمی‌شد،

جلسه را می‌انداخت منزل خودش. 

خانه‌اش طبقه چهارم یک مجتمع بود و

آسانسور هم نداشت.

دفعه اول که رفتم دیدم تمام پله‌ها رنگ‌آمیزی شده.

خیلی خوشم آمد.

گفت:

«خودم این پله‌ها رو رنگ زدم که

وقتی خانومم میره بالا،

کمتر خسته بشه . . .» 


 روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی.

@modafeanharam77



خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند.

اطرافیان همیشه اعتراض می‌کردند و به من می‌گفتند که شما چگونه تحمل می‌کنید،

بچه‌ها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یک روزی به او گفتم:«خسته نشدی؟ نمی‌خواهی استراحت کنی؟»

گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است.

شهید رحیم کابلی

@modafeanharam77



برادر بزرگوار شهید مجید عسگری:

برادرم معلم رسمی آموزش و پرورش بود و 23 سال سابقه تدریس داشت. به جز برادرم دو معلم مدافع حرم شهید هم در کشور هستند،

اما آنها بازنشسته بودند و برادرم اولین معلم شاغل و شهید مدافع حرم است.

یکی از دغدغه‌های اصلی‌اش بحث فرهنگی بود. به جز معلمی، برادرم در سال هشتم خارج طلبگی را به‌صورت افتخاری درس می‌خواند، خادم افتخاری حرم حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمکران هم بود.

در حلقه صالحین سه پایگاه بسیج هم فعال بود و مربی حلقه صالحین بود.

یعنی از بحث بسیج و دفاع دور نبود و براساس همین اعتقادی که داشت تصمیم به رفتن گرفت.

 @Agamahmoodreza



رفیق یعنی

آنکه به چشمانش می‌نگری،

خدا را ببینی.

یعنی آن که دستت را بگیرد تا بهشت

آنقدر بالا بروی تا برسی به خودِ خدا.

آنجا که آرزوی هر آرزومندی‌ست.

رفقای بهشتی به یاد ما هم باشید.


شھیدجوادمحمدی 

شھید روزه دار 

شھیدجاسم حمید                                     

@modafeanharam77



هادی مرد مبارزه بود، او در میدان رزم، دست از اعتقاداتش بر نمی‌داشت؛ همیشه تصویر رهبر را بر روی سینه داشت. 

برای رزمندگان حشدالشعبی عراق صحبت می‌کرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده می‌کرد. 

 مدافـــــع حـــــرم 

شهیـد محمدهادی ذوالفقاری

@modafeanharam77



قدم اول را دلاوران مدافع حرم برداشتند

انصاف نیست که پشتیبانی نکنیم 

از همین جا همین خیابان  همین کوچه

وعده ما امروز، روز جهانی قدس

هم صدا با هم 

به نیابت از 

شهدای مدافع حرم 

شهدای مدافع حریم

شهدای جبهه مقاومت 

و به یاد تمام شهدای وطنم

لبیک یا زینب (س)

مرگ بر اسرائیل

شهید محمد اینانلو

 @zakhmiyan_eshgh



من حدود دو ساعت با ابوحامد ملاقات داشتم

او برای ما یک برادر و یا  یک پدر بود .

خاطره ای از  سیلی زدن یک پسر به ابوحامد دارم

اما او رزمنده را  ناز کرد و به او بوسه می زد.

و می گفت :

مرد دلاوری به من سیلی زده !

همواره اهل گذشت بود.

زمانی که بچه ها شهید می شدند ؛

خودش می رفت و آنها را بر می گرداند .

یک بار 500 متر طناب گرفت 

و 13 یا 14 شهیدمان را از 300 متری دشمن آورد .!

‌-----------------------------------------یکبار سر غذا بودیم سربازی گفت :

 هنوز گرسنه ام !

ابوحامد غذای خودش را  آورد و به او داد .

 پسر شرمنده شد ؛

من در طول 26 سال زندگی ام مانند او را ندیده ام 

کسی می گفت :

دو تا از بچه ها دعوا کرده بودند ، رفته بود بین آنها گفته بود :

 من و بزنید ولی با هم دعوا نکنید

دو پسر خجالت کشیده بودند و وقتی شهید شد بچه ها خیلی ناراحت بودند

شهید مدافع حرم

علیرضا توسلی 

فرمانده لشگر فاطمیون               

@modafeanharam77


آرزویش این بود: یک قبر در کربلا، یکی در قطعه۲۶ بهشت زهرا! در عملیات جُرُف الصَخَر عراق پیکرش متلاشی شد و جاماند. ۳روز بعد سرودستش پیدا شد، آوردن قطعه۲۶! و بعد، بدن بی سر را هم کشف و در کربلا خاک کردند.

شهید حمیدرضا زمانی  سالروز شهادت معارف  @zakhmiyan_eshgh


 دلتنگی واژه غریبی هست که تا کسی دچارش نشده باشد آن را درک نمیکند گاهی وقتی عزیزی را برای مدتی نمی بینی دلتنگ میشوی اما این دلتنگی بعد از مدتی با دیدنش تمام میشود اما خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر پیشت نیست خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر هیچ گاه خنده هایش رانمی توانی بشنوی خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر صدایش را نمیتوانی بشنوی . شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی

@zakhmiyan_eshgh 


سرسپردند و سرفدا ڪردند ِارباً اربا

،مُقَطَعُ الاعَضاء ذڪر لبهـایشان دمِ آخر

" لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری "

شهـید پویا ایزدی شهید محمد ظهیری شهید حسین جمالی شهـید حجت اصغری شهـید ابوذر امـجدیان شهـید سجاد طاهـر نیا شهید مصطفی صدرزاده شهـید سید روح‌الله عمادی شهـید روح الله طالبی اقدم شهیدسیدمحمدحسین‌میردوستی شهدای تاسوعا یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ ســالروز شهـادت (شمسی)


سعید مربی کیوکوشینگ کاراته بود. در مسابقات استانی رتبه داشت. یک بار مادرمان به او گفت: سعید چند سال است که کاراته کار می‌کنی و مربی هستی، پس چرا پول جمع نمی‌کنی؟ در جواب گفت: مامان همین که بچه‌ها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب دارد. بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم می‌آمدند و می‌گفتند آقا سعید شهریه ما را جمع می‌کرد و برای بچه‌های بی‌بضاعت لباس می‌خرید. برادرم دو باشگاه ورزشی داشت. شاگردان زیادی هم تحت نظر داشت. از ۱۸ سالگی در مسابقات کاراته مقام آورده بود و در وصیتنامه‌اش نوشته بود؛ ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی می‌رسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا میشود. 

به روایت خواهر شهید ولادت : ۱۹ فروردین ۱۳۷۰ اراک شهادت: ۹ آبان ۱۳۹۴ شمال حلب سوریه 

شهید مدافع‌حرم سعید مسلمی سالروز شهــادت

@jamondegan 


سالروز شهادت فرمانده و یادگار دفـاع مقـدس فرمانده توپخانه لشکر۳۱ عاشورا مسئول‌عملیات گروه توپخانه ۶۰رسالت مسئول عملیات سپاه عاشورا و مسئول توپخانه شرق حلب در سوریه ۱۳۹۵

رزمنده دیروز مدافع امروز شهید سردار حاج ذاکر حیدری @jamondegan ┄


بسم رب الشهدا والصدیقین «حامد سلطانی» از رزمندگان مدافع حرم که برای دفاع از ارزش‌های اسلام و انقلاب اسلامی و مبارزه با تکفیری‌ها داوطلبانه به سوریه رفته بود، در جریان یک ماموریت تخریب ایام شهادت امام رضا(ع) به همرزمان شهیدش پیوست.

@Agamahmoodreza


اذن شهادت از حرم امام رضا(ع) خاطره ای از شهید حسن باقری  می گفت: « با فرماندهان سپاه رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ گفتم آقا فرمودند ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو شفا می ده. همه چیز رو از ایشون بخواین. این طبیب حضرت امام رضا علیه السلامه. چرا حاجاتتون رو از امام رضا(ع) نمی خواین؟ یک روز بعد این ملاقات رفتیم مشهد زیارت امام رضا(ع). وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد. سرم رو گذاشتم روی ضریح مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم. یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام، دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از شهادت نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم.» یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای حسن مستجاب شد. امام رضا(ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود؛ پیوستن به کاروان سرخ شهادت. @zakhmiyan_eshgh


 کـبوترم، هوایی شدم ، ببین عجب ـدایی شدم دعای مادرم بودہ که منم امام رضایی شدم  مادر بزرگوار شهید عارف کایدخورده:  پسرم یادته مرتب این شعر رو زمزمـه میکـردی؟ هر سال که نه، هر فصل می رفتی زیارت امام رضا(ع). می ـفتم چـخبرہ و راه دورہ و با این شرایط سخت اینهمـه تلاش و برنامـه ریزی می کـنی واسـه زیارت؟؟ می ـفتی بَراتِ شهادتمُ ازش میخوام !! آخرش هم بـه زیبایی ازشون ـرفتی، خیلی زیبا.‌ 

@Agamahmoodreza


 همسر مکرم شهید مدافع حرم محمد کیهانی نقل میکند، شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت می‌خواهم شما را به مشهد ببرم. ما را به زیارت امام رضا علیه السلام برد. یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود . به محمد گفتم من را آوردی زیارت یا آمده‌‌ای کار خودت را پیش امام رضا علیه السلام راه بیندازی؟! گفت: شرمنده‌ام جبران می‌کنم انگار وعده شهادت را از امام رضا علیه السلام گرفته بود. به محمد نگاهی کردم و گفتم: محمد جان کار خودت را کردی دیگر. در نهایت هم در ۸ آبان ۹۵ با اصابت گلوله به پیشانی‌اش به آرزویش رسید و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم صل الله علیه وسلم ادا کرد. آری مقربان درگاه خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) برای نزدیکی به آنها می کوشند و بر سرجان معامله میکنند.

@modafeanharam77



خدایا! می دانم که کم کاری از من است خدایا! می دانم که من بی توجهم خدایا! می دانم که من بی همتم خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من بازآیی آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. @mdafeaneharam2


بزرگم‌میگفتــــ   تکیه‌ڪن‌به‌شهــــداء شهـــــداء تڪیه‌شان‌خداستـــــــ اصلا‌ڪنارگݪ‌بنشینۍبوۍگل‌میگیرۍ پس‌گݪستان‌ڪن‌زندگیت‌را‌با‌یاد شهــــــدا با‌شهـــــداءتا‌به‌قیامت‌ان‌شاءالله

شهید مدافع حرم صالح صالحی رامشیر 

@modafeanharam77


بدانید من برای هیچ چیز به سوریه نرفتم که اهداف مادی داشته باشم. راه برای هدف مقدس دفاع از نوامیس و کیان مسلمین و برای مقابله با استکبار و راس آن رژیم جعلی و سفاک اسرائیل، رژیم کودک کش و جنایت پیشه رژیم صهیونیستی هرچه در توان دارید بر این این رژیم جعلی فریاد بکشید و خشم و نفرتتان را نثار آن کنید. ‼️کینه های انقلابیان رسوب نگیرد و فراموش نکنید که همه ما شیعه علی ابن ابی طالب هستیم. شیعه علی علیه السلام ذلت نمی پذیرد. آقا و مولای ما حسین ابن علی علیه السلام هم تن به ذلت نداد. 

‌ شهید علی تمام‌زاده

 سالروز شهادت

@zakhmiyan_eshgh


‼️علی یک‌سال و نیم پیگیر بود که برود سوریه، خیلی هم تلاش می­‌کرد که هر زمانی شد برود. تا اینکه پسر دیگرم که پاسدار است به او گفت: اول باید در شهر خودمان آموزش ببینی، بعد بروی استان، از آنجا اعزامت کنند. ‼️یکسری آموزش‌هایی مثل دفاع شخصی دید، اما پسرم گفت: اینها آموزش محسوب نمی­‌شوند باید بروی در شرایط سخت و خودت را برای آن موقعیت آماده کنی. علی با سه چهار نفر از دوستانش سه روز رفته بودند در یک جنگل بدون آب و غذا و در شرایط سخت و باران خودشان را آماده کرده بودند. ‼️پسرم گفت: باید تیراندازی هم یاد بگیری. علی به قدری مشتاق رفتن بود که آموزش تیراندازی هم دید، آن‌هم در حدی که وقتی مسابقه داد جزو 3 نفر برتر شهر شد و تا جایی پیش رفت که توانست در استان مازندران هم جزو سه نفر اول شود. ‼️او وقتی می‌دید هر چه می‌گوید علی انجام می دهد و بیشتر اصرار می‌کند، می‌خواست با آمادگی بیشتر با همه چیز آشنا شود. علی تمام آموزش‌­ها را دیده بود، حتی تلاش کرد با بچه‌های تیپ فاطمیون اعزام شود. بالاخره پسر بزرگترم گفت: کارهایت را برای رفتن درست می­‌کنم و این شد که عاقبت فروردین‌ماه رفت.

شهید علی جمشیدی‌ سالروزولادت

 @zakhmiyan_eshgh


. روح‌الله تو مرام و معرفت یک بود. جوری خودش رو برای دیگران خرج می‌کرد که انگار خودی وجود ندارد و تمام خودش برای دیگران است! . چنین آدمی می‌تواند شیرین‌ترین و با ارزش‌ترین سرمایه‌اش که «جانش» است، برای نجات انسان‌ها فدا کند. . یک بار سر موضوعی با برادرم حرف می‌زدیم. به او گفتم: من میدونم همه اطرافیانم اگر منافعشون تهدید بشه، من رو کنار می‌زارن و حاضر نیستند به خاطر من خودشون رو هزینه کنند. به جز دو نفر که واقعا با مرام هستند: «مادرم» و «روح‌الله» .

به نقل از: یکی از رفقای شهید .

@modafeanharam77


کلی فیلم از جنایات داعش داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند، می گفتم واقعاً نمی ترسید که اسیر این وحشی های تکفیری بشوید؟ با صلابت نگاهم می کردند و می گفتند: « نه فاطمه! من نمی ترسم، اتفاقاً دوست دارم تن به تن بجنگم، می خواهم یک کاری برای مظلومان انجام دهم، ما باید انتقام مردم مظلوم و شهدا را از این وحشی ها بگیریم.»

به روایت همسربزرگوارشهید شهید هادی شجاع

سالروزولادت 


 فرمانده‌اش برایم تعریف می‌کرد که علی خیلی وقت‌ها غذای خود را به یتیم‌خانه می‌برد، می‌گفت: یک بار دیدم تعدادی غذا در ظرف یک بار مصرف کناری گذاشته شده، پرسیدم جریان این غذاها چیست؟ گفتند:برای علی حسینی است. به چند نفر از بچه‌ها سپردم که مواظب باشند و ببینند که علی با این غذاها چه می‌کند. بچه‌ها هم مراقب علی بودند، تا اینکه ساعت دو شب غذاها را برمی‌دارد و به یتیم‌خانه می‌برد و این بچه‌ها مانند جوجه‌ای که از دهان مادرشان غذا می‌گیرند دور علی حلقه می‌زنند و دست و پای علی را می‌گیرند. شهید علی حسینی کاهکش

 @modafeanharam77


 

دوست شهید: یک بار موتورش را یدند. ملامتش کردم که آخر مرد حسابی، چرا یک قفل درست و درمان نمی بندی به بدنه این زبان بسته ؟ می گفت بیخیال! صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور به آن سنگینی را هل میدادو می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، همسایگان را از خواب بیدار کند. دو سال همسایه بودیم.به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را رعایت می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت زباله ها را به دم در آوردن و تحویل نیروهای شهرداری دادن. آدم هارا باید از سبک زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به سوریه و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم ، خاص بود و خاص زیست و برای شهادت، انتخاب شد!

شهید حامد کوچک زاده

@modafeanharam77


 

نوجوان زیباروی عکسهایم به شهادت رسید.

"محمد محمود نذر" خبرنگار شبکه تلویزیونی المنار، درحالی که مشغول فیلمبرداری از پیشروی نیروهای حزب الله و ارتش سوریه برای آزادسازی کامل شهر حلب بود، به دست تکفیریها به شهادت رسید. عاشورای سال ۱۳۷۴ در شهر نبطیه در جنوب لبنان، برای اولین بار چهره زیبا و جذاب محمد نظرم را جلب کرد و از او عکس گرفتم. سال ۱۳۷۷ هنگامی که به روستای عربصالیم در جنوب لبنان رفتم، محمد را دیدم و مجددا از او عکس گرفتم. بعدها شنیدم محمد به صفوف مقاومت اسلامی پیوسته است؛ خیلی دنبالش بودم تا ببینمش. سرانجام محمد که در تبلیغات نظامی مقاومت اسلامی (اعلام الحربی) فعالیت داشت و با شبکه المنار کار می کرد، در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۴ به دست تکفیریهای داعش در سوریه به شهادت رسید. خدا شرّ تکفیریها و صهیونیسم را از سر جهان اسلام کم کند.

روحش شاد حمید داودآبادی 

حزب الله لبنان شهید محمد محمود نذر


تصور نمی‌کردم حزب اللهی ها این قدر شاد و شنگول باشند. اصلا آدم های ریشو را که می‌دیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش وارد که می‌شدیم بعد از نماز اول وقت، بازی و مسخره بازی شروع میشد. لذت میبردم از بودن کنارشان از شادی میترکیدی بدون ذره ای گناه. شهیدمدافع حرم شهید محمدحسن محمدخانی

@modafeanharam77


یکی از آرزوهای پدرم این بود که مانند امام حسین شهید بشه وطبق گفته دوستانش به ارزویش رسید  و وقتی مادرم تقاضای دیدار پدرم را کردند گفتن که نمیشود فقط بدانید که به آرزویش رسید. دستانش مثل حضرت اباالفضل(ع) وبدنش مانند امام حسین (ع). 

راوی:فرزندشهید مدافع‌حرم داوود مرادخانی

@modafeanharam77


 

بسم رب الشهدا در دفترچه خاطراتی که از او باقی مانده در جایی نوشته است دوستانم در حال خواندن زیارت عاشورا هستند و در همان حال اشک می ریزند ولی من هرگز گریه نمی کنم زیرا اشک ریختن قلب انسان را نرم می کند. من می خواهم بغضم را فرو بخورم و کینه ام را در درونم نگاه دارم تا با کمک آن بتوانم تکفیری ها هر چه بیشتر به هلاکت برسانم.

نقل از خواهرشهید عباس کردانی

@modafeanharam77


خاطره ای از حمید آقا تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره سوریه دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با ادب و احترام و خیلی خوشحال شد فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونی‌ها میوه انار نمیخورم ولی حمید آقا عاشق انار بود برام انار آوردش گفتم حمید من سیب میخورم خیلی اسرار داشت انار بخورم ولی نخوردم با این وجود همش لبخند میزد حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی کاش از دستش انار رو میخوردم.

روایت از برادر شهید حمید سیاهکالی

@modafeanharam77


 

باهرجان کندنی بود،بالاخره بی سیم را روشن کردورفت روی خط ابوحسنا : ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل در فاصله آمدن جواب از بی سیم‌، نفسش که انگار گره خورده بودرا آزاد کرد،آه کوتاهی کشیدوبعدهم باپشت دست چشم هایش راپاک کرد.بازهم کلیدرافشاردادوگفت: "ابوحسنا،خلیل". بعدچندثانیه صدای ابوحسنا آمدکه می گفت :" خلیل جان به گوشم". مصطفی سرش رابه صندلی تکیه داد.آب دهانش راکه مثل زهرتلخ شده بود،قورت داد. انگار که یک مشت خاک خورده بود، صورتش رادرهم کردوگفت: "حاجی منم مصطفی،خلیل کربلایی شد" ابوحسناباتشرپرسید:"درست حرف بزن، خلیل چی شده؟ "مصطفی باگریه گفت:"خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم". هیاهوی صداها راردکردم .رگه آفتاب تاوسط های اتاق آمده بود.مامان باچادرنمازسفیدخوشگلش سرسجاده نشسته بود، زیرلب ذکرمیگفت وباهرذکرش یک دانه تسبیح پشت سربقیه میدوید. خم شدم، چادرش رابوسیدم.مطمئن بودم دل تنگ محبت ها ونگاه پر از عشقش میشوم؛برای همین صورتم رانزدیک آوردم وصورتش رابوسیدم. شنیدم که گفت:"خدایا شکرت،من راضی ام به رضای تو". شهید رسول خلیلی

@zakhmiyan_eshgh


بسم الله الرحمن الرحیم 

قربة الی الله هربار که میام گار شهدای چیذر و میریم بالا سرِ محمدحسین یادِ خاطره خاکسپاریش میافتم و حضور محمودرضا رو با اون هیبت و حالت ایستاده کنار دیوار حس میکنم. امشب هم که رفتم پیشِ محمد حسین وقتی چشمم به تاریخِ شهادتش افتاد، دوباره اون خاطره نقل شده یِ برادر محمودرضا تو مخم رژه رفت. احمدرضا میگفت: "آبانماه ۹۲ بود. برای شرکت در مراسم تدفین پیکر مطهر شهید مدافع حرم، محمد حسین مرادی، با محمودرضا به گار شهدای چیذر در امامزاده علی اکبر رفته بودیم. تراکم جمعیتی که برای تدفین آمده بودند زیاد بود و نمی‌شد زیاد جلو رفت اما من سعی کردم تا جایی که می‌توانم به محل تدفین نزدیک شوم و لحظاتی از محمودرضا جدا شدم… اما فایده‌ای نداشت و نمی‌شد به آن نقطه نزدیک شد. چند دقیقه‌ای در حال تکاپو برای جلوتر رفتن بودم که وقتی دیدم نمی‌شود، منصرف شدم و به عقب برگشتم. محمودرضا عقب‌تر رفته بود و تنها به دیوار تکیه زده بود و زیپ کاپشنش را بخاطر سرمای هوا تا زیر گلو کشیده بود و سرش را انداخته بود پایین و دستهایش را کرده بود توی جیبش و کف یکی از پاهایش را هم گذاشته بود روی دیوار. جلوی امامزاده یک سماور بزرگ گذاشته بودند؛ رفتم و دو تا چایی ریختم و آمدم پیش محمودرضا. یکی از چایی‌ها را به او تعارف کردم اما محمودرضا اشاره کرد که نمی‌خواهد و چایی را از من نگرفت. با کمی فاصله ایستادم کنارش. چند دقیقه‌ای محمودرضا به همین حال بود. سرش را کاملا پایین انداخته بود طوریکه نگاهش به زمین هم نبود و انگار داشت روی لباس خودش را نگاه می‌کرد. نمی‌دانم چرا احساس کردم در درونش دارد با شهید مرادی حرف می‌زند. در آن لحظه چیزی مثل برق از ذهنم عبور کرد… نکند شهید بعدی محمودرضا باشد؟! دو ماه بعد محمودرضا به شهادت رسید و وقتی برای تحویل گرفتن پیکرش به تهران رسیدیم، حالت آنروز محمودرضا در گار شهدای چیذر مدام جلوی چشمم بود"

منتظرم لیک نیست وقت معین

همچو قیامت وصال منتظرت را

رفیق محمود چیذر 

سربازان آخرامانی امام زمان عج 

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمحمدحسین مرادی شهیدمحمودرضابیضایی 


 مادر شهید امنیت: اگر 10 پسر دیگر هم داشتم در راه انقلاب می‌دادم/عاشق میدان سوریه بود 

اما در تهران شهید شد مادر شهید مدافع امنیت، مرتضی ابراهیمی می‌گوید: ملارد شلوغ شده بود. مرتضی هم سه روز شبانه‌روز برای حفظ امینت شهر آنجا حضور داشت و خانه نمی‌آمد. عازم سوریه بود که گفته بودند "جا پر شده، برگردید و بار دیگر اعزام شوید."، عاشق حضور در میدان سوریه بود، اما در تهران شهید شد فرمانده گردان بود، با سربازانش که داشتند در منطقه گشت می‌زدند، سربازان گفتند "شما جلو نروید و در منطقه بمانید"، اما او گفته "من جلوتر می‌روم تا اگر خطری باشد من با آن مواجه شوم."، جانش را در دستش گرفت و رفت تا سربازانش به خطر نیفتند، شجاع بود و راضی نبود به پای کسی سنگ بخورد. @Bisimchimedia


همسرشهید اولین باری که حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به میان آمد زمانی بود که بعد از 9 ماه اسمش برای اعزام در آمده بود. علیرضا 9 ماه قبل برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کرده بود و کاملاً داوطلبانه برای دفاع از حرم رفت. بعضی از مردم می‌پرسند همسرت را به اجبار بردند؟ می‌گویم نه. کاملاً داوطلبانه و با خواست عمیق قلبی رفت. وقتی به من گفت می‌خواهم بروم سوریه، واقعاً شوکه شدم چون اصلاً حرفی از اسم‌نویسی‌شان به من نزده بود. به من گفت: یعنی ناراضی هستی؟؟؟ گفتم ناراضی نیستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فکر کن اینجاصحرای کربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسین(ع) هل من ناصر سر داده و تو می‌خواهی جلوی من را بگیری؟ راستش دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. همین برای مجاب شدن صد در صدم کافی بود و خوشحالم و خدا را شکر می‌کنم از اینکه مانع رفتنش نشدم. 

شهیدمدافع حرم علیرضا بریری  

@Modafeaneharaam


می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد میکند از داغ هایتان. و شما می مانید و دو چیز . اولی : خون ما و پیروی از ولایت فقیه دومی ؛ دنیا و هوای نفستان.گ. یادتان باشد؛ قیامت باید در چشمان تک تک شهدا زل بزنید و جواب بدهید

  شهید مدافع حرم عارف کاید خورده

@modafeanharam77


با اینکه هم سن بودیم به من می گفت: چرا ازدواج نمی کنی⁉️ من گفتم سید جان خودت چی؟ رطب خورده منع رطب کی کند! می خندید به شوخی میگفت: من برای ازدواج ۵۰ درصد% پیش رفتم. اون هم اینکه فعلا خودم راضی هستم آخرین بار به من گفت: کیشه(مرد) فکری به حال خودت کن کم کم داری پیر میشی! از ما که گذشت، من برم دیگه شهید میشم اما شما به فکر ازدواج باش خیلی دوست داشت همسرش هم عاشق شهدا باشه.  آخرین باری که رفته بود مشهد به ما گفت: از آقا خواستم هرکس رو که برام من صلاح می دونه جور کنه. این اواخر صحبت هایی کرده بود گفت: ان شالله قضیه ازدواج تمومه اما اول برم سوریه اگر برگشتم تمامش می کنم. الان می ترسم این تعلق دست و پا گیرم بشه عشق اولم شهادته بعد ان شاالله فرصت برای ازدواج هست. جایی رفته بود خواستگاری جواب رد شنید! خبر داشتم که سید رفته خواستگاری، اومد پیش من گفتم: سید جان چه خبر؟؟ شنیدم رفتی خواستگاری؟؟ گفت: آره؛ اما جواب رد دادن گفتم برای چی؟! کی از شما بهتر گفت: چی بگم! من هم تعجب کردم که چرا جواب رد دادند از اون خانم پرسیدم: چرا جواب رد دادید⁉️ گفت: من تو شما هیچ عیبی نمیبینم. فقط این رو بگم من به درد شما نمی خورمشما خیلی از من بالاتری واقعا برای من هم عجیب بود که چرا اون خانم این جواب رو داده بود! یه بار دیدم کت و شلوار پوشیده، موهاش رو هم کچل کرده گفتم: سید اینطوری بری خواستگاری من که مَردم نمی پسندمت وای به حال اون خانمی که تو رو بخواد با این قیافه بپسنده! خندید/

 راوی: دوست شهید شهید سیدمیلاد مصطفوی

@zakhmiyan_eshgh


این لطف خدا بود که ابوالفضل نسبت به بقیه همسن و سال‌هایش متفاوت باشد. مادرش زمان برادر بزرگ‌ترش مریض احوال بود و شاید هنگام شیردادن به آنها دقت نداشت اما برای ابوالفضل همیشه باوضو شیر می‌داد. به نظر خودم شیر دادن با وضو به بچه تأثیر بسیار زیادی در رفتار و روحیات او دارد شهید بدون وضو از خانه خارج نمی‌شد  به دوستانش هم خواندن قرآن و نماز_شب را بسیار توصیه می‌کرد.

شهید ابوالفضل راه چمنی شهید مدافع حرم ن

@zakhmiyan_eshgh


 

شهیدی که تنها از پیکرش فقط پوتینش باقی ماند شهید سیدمجتبی حسینی  از بهیاران ناجا در منطقه مرزی سراوان نهم دیماه ۸۷ زمانی که در حال نگهبانی از ستاد انتظامی سراوان بود، محموله یک تنی مواد منفجره عامل انتحاری گروهک تروریستی تکفیری جیش الظلم وارد ستاد شده و با دیدن این پلیس رعنا و جوان در همان بدو ورود خود را منفجر می کند سید بزرگوار شهید می شود و پیکر مطهرش شرحه شرحه، و به گفته مادر شهید باقیمانده پیکرش را به قدری بود که داخل یک ساک جا می گرفت.

شهید امنیت

@zakhmiyan_eshgh


اولیݩ معلم‌ شهید شهید عسکری جمکرانی او همکاری بسیار متواضع ، خون گرم، رئوف و اجتماعی بود در برقراری ارتباط صمیمانه با افراد بویژه با دانش آموزان بسیار موفق و پیشقدم بود. او علاوه بر تدریس دروس مختلف کامپیوتر در هنرستانها، خود نیز مشغول تحصیل علوم حوزوی بود و همواره در نشر معارف دینی و اخلاقی و ترویج فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر مجدانه تلاش می کرد شهید عسگری جمکرانی ضمن برگزاری و تشکیل حلقه های صالحین در هنرستان هر هفته جلسه ای راجع به امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر داشت و دانش آموزان را ارشاد می کرد. وی همواره در نماز جماعت حضور پر رنگ داشت و گاهی که امام جماعت مدرسه نمی آمد به صورت خود جوش نقش امام جماعت مدرسه را نیز به عهده می گرفت و چه شیرین دانش آموزان به معلم خود اقتدا می کردند. این شهید مدافع حرم مکرر به زیارت حضرت فاطمه معصومه (س) می رفت و جزو خادمین افتخاری حرم مطهر بی بی بود وی هر سال چندین بار به زیارت آقا امام رضا (ع) می شتافت و در ایام اربعین به کربلا مشرف میگشت.

دوستان شهید مجیدعسگری‌جمڪرانی سالروزشهادت  zakhmiyan_eshgh


ساعت ۴ صبح بود که مجبور شد بزنه به خط، پاتک خورده بودیم و داشت خط میشکست تا دوباره اون بخش حماه بیفته دست دشمن، فوری جمع و جور کرد، داشت میرفت بیرون از مقر، یهو برگشت، انگشتر و ساعت و کارد و هرچی که ارزشمند بود رو در آورد و گذاشت رو میز، بعدم پلاکشو درآورد گذاشت کنار همونا، گفتم چکار میکنی سیدمجتبی؟ گفت: اگر برنگشتم، نامردا از من چیزی غنیمت نگرفته باشن برن باهاش کیف و حال کنن، اینو گفت و خندید و رفت. تاحالا سابقه نداشت موقع رفتن این کارو بکنه، دلم شور افتاد، گفتم: داره میره که برنگرده، صداش کردم باهاش دوباره خداحافظی کردم و رفت. وقتی گروهانش شکست خورد و خبر عقب نشینی و تلفات بالا رو آوردن و خبر رسید که سیدمجتبی غیبش زده اما قطعا شهید شده چون نیرو نداشته و یه تنه واستاده، ترسیدم و گفتم، حتما پیکرشو بردن، وقتی حدود سه روز بعد پیکرش لابلای شهدای زینبیون و فاطمیون و سوری و. تو بخش مفقودین از روی اتیکت (برچسب بازوبند) "لبیک یا مهدی" دستش شناسایی شد، یاد اون کارش افتادم. شهید حسین‌ معزغلامی(سیدمجتبی) راوی:همرزم‌شهید

@AHMADMASHLAB1995


بسم رب الشهدا والصدیقین

 صبح امروز در پی تیراندازی فردی مسلح در شهرستان شادگان استواردوم یاسر سپیدرو از واحد گشت کلانتری ۱۱، مجروح و پس از انتقال به بیمارستان به علت شدت جراحات وارده به شهادت رسید. ضارب توسط مامورین دستگیر شد. شهید سپیدرو‌ اهل استان مازندران، متاهل و دارای یک فرزند دختر بود. شادی روحش صلوات

@AHMADMASHLAB1995


هفدهم آذر ماه سالروز شهادت  شهید مدافع حرم محمد هادی نژاد (خوزستان، شهرستان آغاجاری) (۱۳۹۴) شهید مدافع حرم ایوب رحیم پور (خوزستان، شهرستان امیدیه) (۱۳۹۴) شهید مدافع حرم اکبر شیرعلی (خوزستان) (۱۳۹۴) شهید مدافع حرم علی اصحابی (سمنان ، شاهرود) ( ۱۳۹۴)

@modafeanharam77


هـمیشہ پاے ڪار بود هـمیشہ پاے ڪار بود بے ادعا و بدون اینڪہ سر و صدا ڪند هـر جا ڪہ ڪار فرهـنگے بود و ڪسے نداشتیم حامد یڪے از گزینهـ‌هـاے اولے بود ڪہ بہ ذهـن مے رسید وقتے خبر شهـادت شهـید_روحے در شهـر پخش شد طبق برنامہ ریزے قرار شد فرداے آن روز از پل عراق تا فرهـنگ تشییع شود،لذا باید سریع فضاسازے صورت می‌گرفت. به حامد زنگ زدم گفتم حامد وقت داری؟؟؟ ڪمے مڪث ڪرد و گفت باشہ ساعت ۱۲ شب پل عراقم . یعنے تا آن موقع ڪار داشت ولے باز هـم نہ نگفت، آن شب تا نیمہ هـاے شب با وسواس بنرهـاے حبیب را نصب ڪرد و ما غافل از اینڪہ در مدتے نہ چندان دور باید بنرهـاے حامد را در هـمین خیابان هـا نصب ڪنیم.

شهید حامد کوچک زاده شهید مدافع حرم

@zakhmiyan_eshgh


«علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اصرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که بااوبرگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت وکمکشون میکرد حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت. از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه. گفتم: داداش «شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت «شهادت» در راه حضرت زینب(س) رو ندارم. به روایت خواهر شهید علی یعقوبی. 

 @modafeanharam77


شهید مدافع حرم موسى جمشیدیان به روایت همسر گرامی هر سفر زیارتی که می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت جامعه کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا می‌خوانیم بأبی أنت و امی و  دعای من مستجاب شده بود. جنس گریه‌هایم بعد از شهادت موسی حسابی فرق کرد. از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و می‌شد چهره‌اش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همه‌اش این جمله امام حسین (علیه‌السلام) بعد از شهادت حضرت علی‌اکبر (علیه‌السلام) بر زبانم جاری می‌شد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا .اسم من را در گوشی‌اش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) هستیم».

@shahid_satar_owrang 


به تنهایی با ۴۰ تن روبه‌رو می‌شود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آن‌ها، فشنگ‌هایش تمام می‌شود. به سوی او حمله می‌کنند تا وی را به اسارت ببرند، اما با شجاعت بی‌بدیلی این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح می‌کند و در نهایت به شهادت می‌رسد. ‼️هم‌رزمان وی در مراسم اربعین او نقل می‌کردند، «اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمی‌کرد، جاده بوکمال به دست داعش می‌افتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آن‌ها درمی‌آمد و خدا می‌داند برای بازپس‌گیری چقدر خسارت و شهید باید تقدیم می‌کردیم.»

شهید عبدالکریم پرهیزگار سالروزشهادت 

@zakhmiyan_eshgh


خسـته ام ازایــن همـه تکرار

دلــمـ حـریـــم امـنی می خواهــد

 ای شهـیـــــد

 مـــرابـخـوان بـه سرزمین آرامشتـ 

 شـهـــــدا!!!! مـارا ببخشیـد

اگـر گـاهـی یـادتـان دیـرمیشود

 مــا زمین گـیـر خویشتنیـم

مــارابــه اسـم بخوانیـد

که بپــرد از سـرمــا  خـواب غفلت!!

ای کـه‌مــراخوانــده‌ای

راه‌ نشـانم‌ بــده 

 @zakhmiyan_eshgh


بعد از هیئت رایه العباس، با لیوان چای روی سکوی وسط خیابان منتظرم می‌ایستاد. وقتی چای و قند را به من تعارف می‌کرد، حتی بچه مذهبی‌ها هم نگاه می‌کردند. چند دفعه دیدم خانم‌های مسن‌تر تشویقش کردند وبعضی‌هایشان به شوهرشان می‌گفتند: حاج آقا یاد بگیر! از تو کوچیک تره! ابراز محبت های این چنینی و می‌کرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود. حتی می‌گفت: دیگران باید این کارا رو یاد بگیرن! ‌ ولی خیلی بدش می‌آمد از زن و مرد هایی که در خیابان دست در دست هم راه می‌روند. می‌گفت:مگه اینا خونه و زندگی ندارن؟ ‌اعتقادش این بود که با خط کش اسلام کار کن. ‌

شهید محمدحسین محمدخانی 

@shahid_satar_owrang 


بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله 

دروازه بهشت

و چهل روز گذشت. . . .

رفتی و داغ فراقت همه را بر دل ماند پیش هر دل ز تو سد واقعهٔ مشکل ماند دولت وصل تو چون مدت گل رفت و مرا خار غم حاصل از این دولت مستعجل ماند روز م به تو گویم که چه با جانم کرد از تو داغی که مرا بر دل بی‌حاصل ماند ساربان ناقه بر انگیخت ز پی بشتابید وای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند. . .

. وااااای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند. . .

.چهلم حامد رفیق رفاقت تا بهشت شهید محرم ترک اولین شهید مدافع حرم  شهیدحامدسلطانی (فعلا) آخرین شهید مدافع حرم

انگاری که دارن از دروازه بهشت رد میشن.

. @bi_to_be_sar_nemishavadd


تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن. میگفت صدای پدر و مادر یا همسرم را نشنوم آرام نمیشوم. برای پسرش دلتنگی میکرد و هر بار تماس میگرفت میپرسید سید محمد توانست دوچرخه اش را رکاب بزند؟! ‌ اما با تمام دلبستگی هایش خداحافظی کرد. داوطلب شد و رفت. به دوستش گفت میدانم اینبار دیگر شهید میشوم. در خواب دیدم که از اسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه میکنم. زن و فرزندم را به خدا میسپارم. ‌ شهید سید رضا طاهر @shahid_satar_owrang 


 

پسرم با همسرش مشڪل پیدا ڪرده بودند و همسرش قهر ڪرده بود رفته خونه باباش . ماخیلی ناراحت بودیم ، یه روز پسرم خیلی عصبانی شده بود و رفت در خونه ی پدرخانمش و خیلی سر و صدا راه انداخت . من هم با اینڪه همیشه مشڪلات دیگران را حل می ڪردم دیگه برا پسر خودم مونده بودم چه ڪنم . زنگ زدم به آقاجواد و آدرس را بهش دادم گفتم بیا اونجا. آقاجواد وقتی اومدند پسرم را دید ڪه خیلی دادوبیداد می ڪند ، دست پسرم را گرفت بردش توی ماشین و گفت : می خوایم با هم یه ڪم حرف بزنیم . اومدیم توی خونه ، آقاجواد نشست و یڪ ساعتی با ما حرف زد . پسرم خیلی آروم شد و مشڪلش هم همانجا حل شد . پسرم می گفت : من بلد نبودم حامی زنم باشم و آقاجواد این را بهم یاد داد . حالا هم زندگی خوبی دارندو این را مدیون آقاجوادیم .

راوی : دوست شهید جواد محمدی

@shahid_satar_owrang 


و دوباره هجدهم آذر از راه رسید و بوی تــــــو را آورد و زمین چه خوشبخت شد با آمدنت تولد زمینی ات بر ما مبارک ، آسمان نشینِ مهربان و حالا روز تولدت ، از بهترین روزهای خداست برای همه ی آنانکه میشناسندت.

۱۸ آذر سالروز تولد شهید محمودرضا بیضائی 

@Agamahmoodreza


فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود. صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم گفت :توکلت به خدا باشه حل میشه. بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده.الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن، اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه و توفیق شهادت رو نصیبشون میکنه.

شهید ابوالفضل شیروانیان

 سالروز شهادت 

@zakhmiyan_eshgh


اینجانب بنده گناهکار خداوند از شما امت شهید پرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت امام‌‌ای نه در حرف بلڪہ در عمـل باشید؛ اینگونه نباشید ڪہ به خاطر حرفِ عده‌ای منحرف ، حرف ولی بر روی زمین بماند یا اگر حرف ولـی را مخالف با میل شخصی دیدیم به آن عمـل نڪنیم .

پاسدار مدافـع حــرم شهید محمدرضا فخیمی

سالروز شهـادت

 @jamondegan ┄


 

گفت: اولین شهید از بنی هاشم که برای دفاع از حرم رفت، علیِّ اکبر بود.  گفت: اولین شهید ایرانی که برای دفاع از حرم آل الله تقدیم شد هم باید علی اکبر باشه. گفت: وقتی پیکر محرم رو آوردن خزانه تا جوونای محل و رفقاش باهاش وداع کنن، روضه خون روضه ی علی اکبر خوند. چون محرم، تو سوریه، اسمش علی اکبر بود. سلام علیِّ اکبرم.

 دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی

پاره های بدنت را جگرم سوخت علی

یوسفم ،کاش که می شد

به میان حرمت ببرم پیرهنت

را جگرم سوخت علی  

شهید مدافع حرم محرم ترک

@shahid_satar_owrang


 خودش خیلی وقت ها با صدای گرفته هم روضه میخواند فکر این را نمی کرد که ممکن است بگویند چقدر صدایش بد است. می گفت الان وظیفه ام روضه خواندن است حتی با صدای گرفته. آخر روضه هم نصیحت می کرد : "رفیق نکنه جا بمونی! نکنه ارباب تو رو نخره! نکنه روسیاه بشی! اگه نخره آبروت میره." داداش حالا که ارباب تو رو خرید و ما جاموندیم، یه کاری کن آقا مارو هم بخره. امشب شب جمعه که میری پیش ارباب سفارش مارو هم بکن بگو آقا ما رو بخره شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی

 @Modafeaneharaam


 ساعت ٧ صب بود منو بیدار کرد گفت بابا امروز من میرسونمت دانشگاه. ماشین را که روشن کرد طبق معمول همیشه آیه الکرسی را زیر لبش زمزمه کرد. نصف مسیر را گذراندیم و یک فلش رو گذاشت رو ضبط ماشین و آهنگى را انتخاب کرد. لبخند میزد ، حالش از همیشه بهتر بود. با خنده گفت بابا این آهنگو میشنوى؟ ازت میخوام این آهنگو براى مراسم شهادتم بذارین مردم فیض ببرن(با خنده) قلبم درد گرفت از شنیدن این جمله حتی تصورش هم برام دردناک بود گفتم بابا این چه حرفیه اول صبح میزنى؟!گفت: خلاصه یادت نره یک هفته بعد رفت سوریه وقتى شب وداع بابا شد یاد اون روز افتادم .آهنگو براى عمو فرستادم شب وداع گذاشتن همونطور ک خودش خواست. راوی فرزندشهید عادل سعید

@zakhmiyan_eshgh


 نه تبسم، نه اشاره،

نه سوالی، هیچ چیز عاشقی

چون من فقط او را تماشا می‌کند

در این شـب های سرد زمستان گرماۍوجودتان ای شهدا، یادسرما را از جسم و جانمان برده است. به یاد ؛ شهید مسعود محمدی  شهید خالد مرادی   شهید بهزاد مسعودی 

مرزبانانۍکه در راه حراست از مرزها یخ زدند

@zakhmiyan_eshgh


 عملیاتی صورت می‌گیرد و نیروها در جریان آن عملیات مجبور به عقب‌نشینی می‌شوند، سید فاضل جزء نیروهایی که باید در آن عملیات شرکت می‌کردند نبود، منتها شرایط به گونه‌ای می‌شود که نیروهای درگیر تحت محاصره قرار می‌گیرند، نیروهای پشتیبانی هم نمی‌توانند خود را به آنها برسانند، سید فاضل که صدای کمک خواستن نیروهای در محاصره را می‌شنود تاب نمی‌آورد و به همراه راننده ماشین به سمت آنها حرکت می‌کنند، با کمک تعدادی نیروهای دیگر محاصره را می‌شکنند و موفق به عقب‌نشینی می‌شوند، در مسیر برگشت سید فاضل در ماشین فرمانده عملیات که مجروح شده بود می‌نشیند، به علت شکسته شدن پل مجبور می‌شوند مسیر را دور بزنند و به دلیل سرعت زیادی که داشتند آمبولانس و ماشین سیدفاضل چپ می‌کنند، بعد از دو روز که نیروها به منطقه برمی‌گردند می‌بینند که داعشی‌ها افراد داخل ماشین‌ها را بیرون آورده و هر دو ماشین را آتش زده‌اند، از طریق پهبادها متوجه می‌شوند که داعش دو پیکر شهید را از ماشین خارج کرده‌اند. خبر مفقود شدن سید فاضل را بهمن ماه و خبر قطعی شهادت ایشان را در ماه اسفند به ما دادند. خبر شهادت را به ما دادند؛ اما خبری از پیکر شهید نبود.

شهید سیدفاضل ‌امین

راوی برادرشهید

@zakhmiyan_eshgh


بسم الله الرحمن الرحیم 

قربة الی الله

از سرِ دلتنگی. .

. باز فرو ریخت عشق

از در و دیوار من. .

. ز خوابگاه عدم

چون به برخیزم

روایح غم عشق

تو آیدم ز کفن. .

. جانم آن لحظه که

غمگین تو باشم شادست.

. . رفیق محمود دلتنگ

سربازان آخرامانی امام زمان عج

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd


همرزمان پدرم تعریف میکردند که ایشان عادت داشت اغلب شبها نیروهایش را از خواب بیدار کند تا غسل شهادت انجام بدهند و خودش همواره غسل شهادت داشت، میخواست همواره آماده شهادت باشد.  هر صبح بیدار میماند و مناجات حضرت امیرالمومنین علیه السلام در مسجد کوفه را گوش میکرد، ایشان خیلی به این مناجات علاقه مند بود. آخرین بارکه از سوریه تلفن زد برخلاف همیشه سکوت کرده بود و میگفت شما صحبت کنید میخواهم صدایتان را بشنوم، مثل سابق خنده در صدایش نبود طوری که من بعد از اتمام صحبت شروع کردم به گریه کردن و به خانواده گفتم مطمئن هستم قرار است حادثه ای رخ بدهد. چند روز بعد از آن تماس تلفنی هم به شهادت رسید.

شهید محمدرضا علیخانی

جانبـاز دفاع مقدس سردار مدافع حرم

سالروز شهـادت


تو بہ دیدبانیِ دلِ ما مشغولی

و باخبری از ما

خدا ڪند دلم دلت را نرنجاند . .

 پاسدار مدافـع حــرم شهـید علی شاه سنایی سالروز شهـادت

 

 شهـید داود جوانمرد  سالروز شهـادت

پاسـدار مدافع حـرم شهید محسن فرامرزی سـالروز شهــادت 

سردار شهید حاج حمید محمد رضایی 


بسم الله الرحمن الرحیم 

قربة الی الله . . .

. نشسته باز خیالت کنارِ من

. اما دلم برای خودت تنگ می‌شود. چه کنم؟ . . .

رفیق محمود

دل‌تنگ دلتنگ

سربازان آخرامانی امام زمان عج فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd


بسم رب الشهدا  حجت خدا. بعد از تمام شدن عملیات که فهمیدیم محسن اسیر شده یکی از بچه های حیدریون آمد و فیلم لحظه اسارت رو بهم نشون داد که تیر به پهلوء محسن خورده بود و نشوندنش عقب تویوتا و میزدنش لباش از تشنگی خشک خشک بود. یکی از داعشی ها آمد و گفت فردا از همین شبکه ویژه برنامه ای داریم. فردا دوباره به آن شبکه مراجعه کردم محسن را دیدم که دارند شکنجه میدن، روی زخمش مرهم گذاشته بودن و به شهر القائم برده بودن چند بار با طناب از گردن آویزانش کردن صدای محسن به وضوح شنیده می‌شد که می‌گفت خدا یا کمکم کن!!!  بعد به طرز فجیعی سرش را بریدن فرمانده محسن از ناراحتی این فیلم از هوش رفت و بعد دست هایش را بریدن اما به این هم اکتفا نکردن پیکر بی دست و سر اورا با طناب به پشت ماشین بستن و روی زمین کشیدن تا هر کس پیکرش را دید به او سنگ بزند پیکری که دیگر پاره پاره شده بود به راستی تو کدامین روضه ای از بی سر بودنت به اما حسین(ع) از بی دست بودنت به حضرت عباس(ع) از پاره شدن پیکر به حضرت علی اکبر(ع) سلام به تو ای محبوب خدا و اهل بیت(ع)  


بسم الله الرحمن الرحیم  قربة الی الله . .

شنیدم این دو ماه آخر مُشت مُشت قرص میخوردی تا یه کم آروم بشی. . شنیدم موج امونت رو بریده بود. . . مردم فکر میکنن این دردها و بی‌تابی هات از موج و زخمات بوده، هیچ کس نفهمید که تو آرامش میخواستی، هیچ کس نفهمید آرامش برات یعنی آغوش ابوحامد. یعنی لبخند سیدابراهیم. یعنی بودن کنارِ فوج فوج رفیقی که زودتر از تو پرکشیدن و تو رو تنها گذاشتن. . . باور میکنی برایِ تویی که نمیشناختمت برایِ تویی که ندیدمت همین الان همین لحظه که دارم اینا رو مینویسم دارم جوری گریه میکنم که نفسم بالا نمیاد؟ . . نمیدونم چرا میبینمت دلم میسوزه، برای دخترت، برای همسرت، برای بچه هات، برای رفقات. نمیدونم چرا دلم برای خودم میسوزه. تو که پریدی تو که رسیدی. ما چه میدونیم تو الان چه حالی داری. ولی عجب حالی داری. عجب حاااالی. . . آرامش یعنی سر گذاشتن رو دامن عمه جانت زینب کبری، یعنی پنجه انداختنشون لای موها و نوازش کردنت، یعنی اینکه بهت بگن: خسته نباشی سربازم. خوش آمدی. . . آخ که قلبم داره پاره میشه آخ که کاش دستت رو از روی قلبم بر نداری. این بی تابی رو دوست دارم. کاش من رو هم موج عشق میگرفت. . . . گله دارم گله نمیکنم فقط به حالت غبطه میخورم. نمیدونم تهِ حرفم رو چطور ببندم. کلافه‌م. ااااااخ اااااااااخ ااااااااااخ چقدر مهرت به دلم نشسته مرد، چقدر مهرت دلم رو سوزونده مرد، چقدر آتیشت سوزنده‌ست مرد، چقدر دلم میخواد با تو حرف بزنم مرد، چقدر. . . عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد که نه بحریست محبت، که کرانی دارد. .

 خداحافظ محمد جعفر خداحافظ ابوزینب موج جانباز کربلا

سربازان آخرامانی امام زمان عج فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدمحمدجعفرحسینی

@bi_to_be_sar_nemishavadd


بسم رب الشهدا و الصدیقین

فرمانده لشگر فاطمیون مدافع حرم شهید محمد جعفر حسینی به یاران با وفای حضرت زینب (سلام الله علیها) پیوست. وی در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از او دو فرزند به یادگار مانده است.

وی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت ابوحامد عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.‌‌ ‌‌ او از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیأت شهدای گمنام افغانستانی و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.‌‌ ‌‌ شهید حسینی در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.‌‌ ‌ 

@jamondegan 


 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سیزده دی به دیدار شهیدان رفتی مالک اشتر آقا چه زیبا رفتی

مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا۲۳ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. شهادت هنر مردان خداست و چه خوب هنرمند بودی و ماندی یک نفر نبودی یک مکتب بودی مالک اشتر آقا امروز معنی پایان ماموریت بسیجی شهادت هست را فهمیدم بدن ارباً اربای تو خون پاک تو سردار دلها مثل اربابت ابی عبدالله علیه السلام روی زمین بغداد ریخت آخر قاسم بودی و قاسم شدی هر کی شد عاشق زهرا بدنش می سوزد جسم او شعله شود جان و تنش می سوزد می دانم تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است درونم آشوب بود می خواستم فریاد بزنم واین سکوت سنگین را بشکنم وبغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود بترکانم بد جور داغ شما فرمانده سپاه قدس روی دلم سنگینی می کند سحرگاه سیزده دی خبر پرستو شدن تمام وجودم را شکست هوای حرم عمه جانم را کرده ام هوای کوچه های بنی هاشم هوای کوچه های شام حلب سوریه هوای دیدن حرم عمه کچلوی امام زمان عج بی بی رقیه (ع) زخم داغ عشق شما خاندان نبی تمامی ندارد خواستم سر فصل دفترم را با نام مدافع عاشقی آغاز کنم عاشقی از جنس نور عاشقی به وسعت وپاکی دریا در هجوم کلمات اسیر شده ام هر کدام برای رسیدن به زیباترین جملات در وصف این مالک اشتر اقایم پیشی می گرفتند چه سخت بود نوشتن لحظات سردار غرور آفرین کشورم کسی که از جنگ تحمیلی تا امروز دست از مجاهدت برنداشت هر روز شهید می شد حق داشتی سخت هست برای کسی که برای دیدن جاده های سبز شهادت لحظه شماری می کرد خدایا چه سری در شهادت نهفته است چقدر حرف نگفته چه قداستی داری. حاج قاسم که برای نوشتن نام پاک باید این چنین بود یاد سجده های طولانی تو همان سجده هایی که با نام خدا تزئین شده بود فاطمیه شاهد چشمان پر از اشکت وطنین ملکوتی صدایت بود خوب و مهربانم توکه تا بی کرانه ها اوج گرفتی نگفتی عاشقانت بچه های شهدا چی می کند چقدر سنگین این بار غم علی‌الدنیا بعدک‌العفی بعدِ تو خاک بر سرِ دنیا. ای‌کشته‌ی‌دور‌از‌وطن هنوز گرمی حضورت رادر وجب به وجب خاک سوریه و ایران سخت است این واقعه عظیم برای همه دنیا چشم ها برای تو دلتنگ و غمگین هستند چهل سال زحمت کشیدی برای انقلاب امروز مزد این همه سال انتظار را گرفتی سردار عشق هرگز نوازش ونگاه پدرانه ات برای فرزندان شهدا را فراموش نمی‌کنیم باز هم فرزندان شهدا بی بابا شدند راستی. زینبت را کی نوازش می‌کند بچه های شهدا شما را نمی بیند وملاقات شما به قیامت موکول شد حاج قاسم چه بگویم خودت طناب عشق را خریدی به ملاقات محبوب رفتی راز رها شدن راز پر پر شدنت چه بود سالها زیر آتش سنگین توپ و. گلوله بودی دلاور خستگی ناپذیر بالهایت کو ؟ تا ملکوت پرواز کردی و همسایه خورشید شدی. چقدر برازنده شما بود لباس شهادت تو از جنس نور بودی از جنس شبنم های صبح گاهی بهشت دل نگران آقا بودی آقا بدون تو چی میکند مدافع عمه جانم چه خوب بودی خوب شدی خوب رفتی شما فاتح قله بلند شهادت شدی و در بلندای گلدسته های دل اذان دلدادگی ورشادت راسر دادی ودر سجده عشق محبوب محو شدی پس آینه شفاف سادگی و پاکی ارزانی شما باد سردار با اخلاق و دوست داشتنی ولایت من به شما شاهد شهید سختی ورنج افتخار می کنم رنجی که دشمن زبون برما تحمیل کرد اما نه همین رنج شما را پر داد و پر آوازه کرد پدر خوب مهربانم حاج قاسم شکر خدا عقیق سرخ تو را ساربان نبرد. کمکم کن در تاریکی های روحم گمراه نشوم دستان ما را هم بگیر به دنبال خود بکشان نام شیرینت نگاه دلنشینت حرارت عشق به ولایت و امامت را بیادم می آورد دست هایت را غرق بوسه میکنم چرا با وجود تو در فردو س خدا وندی ما زمینیان را فراموش نمی کنی دلم برایت تنگشده ای کاروان آهسته ایست خورشید تشییع کرده ام دار وندار عمه را در خویش مخفی کرده‌ام یک لحظه ایی آهسته تر آرام تا بویت کنم این لاله های خفته را تقدیم این کویت کنم یک لحظه ای آهسته ایست از این که تاریک خانه قلبم را روشن و سرشار از نور کردی و برایم ماندی سپاسگزارم چشم های یاس عمریست در جاده‌های انتظار مانده جان مادر بگو یا مادر ما را از عطر وجودت خالی رفتندوما در وادی عشق جا بماندیم، تنها بُودیم تنها شٌدیم تنها بِماندیم. 

دلنوشته  یاس خادم الشهدا رمضانی_ مدیر کانال زخمیان عشق

تقدیم به خانواده محترم سردار سپهبد شهیدحاج قاسم سلیمانی 


ما مظلومان همیشه تاریخ محرومان و پابرهنگانیم.

ما غیر از خدا کسی را نداریم و

اگر هزار بار قطعه قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم برنمی داریم.

امام خمینی (رض)

شهیدهادی طارمی(شهادت ۱۳۹۸بغداد)

برادر شهیدجوادطارمی (شهادت ۱۳۶۲ جزیره مجنون) 

 @jamondegan 


جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم التمیمی» ملقب به «ابومهدی المهندس» فرمانده میدانی و معاون رئیس سازمان الحشدالشعبی عراق، بامداد امروز در حمله هوایی آمریکا در بغداد به شهادت رسید. ابومهدی در سال ۱۹۵۴ در بصره متولد شد. او در سال ۱۹۷۳ وارد دانشکده مهندسی فن‌آوری و در سال ۱۹۷۷ فارغ‌التحصیل شد. او پس از اتمام خدمت سربازی در یک کارخانه آهن و فولاد در بصره مشغول کار شد و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد در رشته علوم ی را کسب کرد. پس از آنکه صدام در سال ۱۹۷۹ قدرت را در دست گرفت، ابومهدی در سال ۱۹۸۰ عراق را ترک کرده و به کویت و سپس به ایران عزیمت کرد. او بعد از مدتی فرمانده سپاه بدر شد و در سال ۱۹۸۵ نیز عضو مجلس اعلای اسلامی عراقی شد. به دنبال تشکیل سازمان الحشد الشعبی، ابومهدی به عنوان معاون رئیس این سازمان انتخاب شد و نقش مهمی در برنامه‌ریزی و اجرای عملیات‌ها علیه داعش و بیرون راندن ترویست‌ها از عراق ایفا کرد.  

@sardarhajghasemsoleymani


 

رفتم منزل یکی از معاونان و همرزمان حاج قاسم؛ کوهی از آرامش را در آغوش گرفتم. کلمه تسلیت که بر زبانم جاری شد گفت: در شهادت حاج قاسم نباید تسلیت گفت و خاطره ای از شهید تعریف کرد: «در حلب با حاجی قدم می‌زدیم به او گفتم: نمی‌دانم گیر کار من و تو کجاست که زیر این همه آتش شهید نمی‌شویم؛ گفت: مطلبی را به تو می‌گویم تا زنده ام جایی نقل نکن: *من اصل شهادتم را گرفته ام؛ اما زمانش را تا حد زیادی به خودم واگذار کرده‌اند* ».

این دست‌نوشته هم سند آن.

مصطفی الهیاری


 تکه کاغذ بخشی از دعا که از شهدا (احتمالا ابومهدی) باقی مانده: ای کسی که کم را قبول میکنی و از بسیار درمیگذری کم من را قبول کن و (خطای) زیاد من را عفو فرما یامن یقبل الیسیر ویعفو عن الکثیر اقبل منی الیسیر واعفو عنی الکثیر انک انت الغفور الرحیم zakhmiyan_eshgh


 دفتر فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اسامی شهدای عضو سپاه پاسداران­ را که در حمله تروریستی آمریکایی ها در بغداد به شهادت رسیدند اعلام کرد. دراین حمله تروریستی، جمعا ده نفر به شهادت رسیدند که پنج نفر از جمله سردار سپهبد پاسدار شهید قاسم سلیمانی, ایرانی و پنج نفر دیگر از جمله ابومهدی مهندس معاون نیروهای حشدالشعبی عراق، عراقی بودند. اسامی شهدای پاسدار همراه سردار شهید سلیمانی به این شرح است:

1-سردار سرتیپ پاسدار حسین جعفری نیا

2-سرهنگ پاسدار شهرود مظفری نیا

3- سرگرد پاسدار هادی طارمی

4- سروان پاسدار وحید زمانیان

@zakhmiyan_eshgh


دو شهید در یک قاب شهید محمد جاودانی و شهید حسین حریری از همرزمان شهید حسین حریری (سوژه مستند پرواز از حلب) بود. در مرحله تحقیقات قبل از ساخت مستند، با شهید «محمد جاودانی» آشنا شدم. تماس گرفتم. وقتی شنید تصمیم دارم برای دوست و همرزمش مستند بسازم، خیلی خوشحال شد و مدام تشکر می‌کرد. همان روز بلافاصله خودش را به دفتر کارم رساند. یک جوان حدوداً سی‌ساله که آرامش صورت و سیرت و کلامش از چند فرسخی به آدم آرامش می‌ داد. بسیجی بود و تخصصش تخریب. مدتی در عراق و حالا در سوریه در حال جهاد بود و از «السابقون» به حساب می‌آمد. در نگاه اول حدس زدم که او هم امروز یا فردا به رفقای شهیدش خواهد پیوست. وقتی لب به کلام باز کرد، سوز و حسرتی که در کلامش موج می‌زد، حدس من را به یقین تبدیل کرد. وقتی از «حسین حریری»، «مصطفی عارفی» و سایر رفقای شهیدش صحبت می­‌کرد، از حسرت لب می‌گزید. چندماه گذشت و تا توانست در جمع‌آوری آرشیو و تحقیقات پروژه مستند «پرواز از حلب» به ما کمک کرد. فروردین‌ماه، وقتی کار به مرحله رونمایی رسید، تماس گرفت و عذرخواهی کرد که برای حضور معذوریت دارم. قرار شد حضوراً در دفتر کار، برایش اکران خصوصی داشته باشم. چند ماه گذشت و مدام امروز و فردا کرد. تا اینکه خبر آمد، «محمد جاودانی» شب عاشورا خودش را به رفقایش رسانده.

شهید محمد جاودانی شهید مدافع حرم 

@Ahmadmashlab1995


سرهنگ پاسدار شهید شهروز مظفری نیا تولد: ۱۳۵۷ قم شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد فرمانده تیم حفاظت حاج قاسم او مثل فرمانده اش شجاع و با ایمان و بخصوص با نیروهای تحت امرش مهربان بود وی آرزوی شهادت داشت و همیشه حسرت می‌ خورد که شهید مدافع حرم نشد! مخصوصا در زمان شهادت محسن حججی، می‌ گفت چه شهادت قشنگی داشت و حسرت این شهادت را می‌ خورد و همچنین آرزو داشت در حرم حضرت معصومه(س) دفن شود. بالاخره به آرزویش رسید با پیکری که سوخت و اِرباً اِربٰا شد از شهروز دو دختر به یادگار مانده. او در کنار سردار بزرگ ایران و همرزمانش به ملکوت اعلی پرواز کرد و در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.

 @Agamahmoodreza


شهید حسین پور جعفری تولد: ۱۳۴۵ کرمان شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد شهید حسین پور جعفری از جانبازان جنگ تحمیلی بودند که از ایشان دو دختر و دو پسر به یادگار مانده است وی فردی امین و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیات‌های خطرناک خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود.  وقتی صحبت از وفاداری می‌شود همه یاد علمدار کربلا می‌افتند یاد شیرمردی که تا آخرین لحظه به مولایش وفادار ماند. باورش سخت است؛ اینکه دو نفر ۴۰ سال تمامی روزهای سخت کنار هم و پا به پای هم باشند. باورش سخت است؛ ۴۰ سال با هم بخندند، با هم بگریند، با هم از آرمان‌ها و آرزوهایشان بگویند، در کنار هم بجنگند، قبل از هر عملیات با هم خداحافظی کرده و حلالیت بطلبند و بعد از هر عملیات با یاران رفته وداع کنند. باورش سخت است ؛ ۴۰ سال در کنار هم بودن، در کنار هم ماندن و سرانجام در کنار هم پرکشیدن و آسمانی شدن و چه زیبا در کنار سردار به آرزویش رسید . 

@Agamahmoodreza


 

تو از افلاک بودی نه در خط املاک اهل همت بودی نه اهل صحبت مرد عمل بودی و نه مرد شعار دارای مقام بودی نه صاحب عنوان و مقام خوشا بحالت که یار نظام بودی و نه مثل ماها بار نظام تو سرباز ولایت بودی نه سربار ولایت تو به انتظار ایستاده بودی نه به انتظار نشسته تو سوار بر تانک بودی نه سرمایه دار بانک نمی دانم تو چندمین بودی از ۳۱۳تن تو یار مردم بودی ،هر جا که عازم بودی حتما آن جا لازم بودی چه در اهواز چه حلب چه بغداد و چه دمشق و یا اربیل و در آخر در سرزمین کوفه به شهادت رسیدی سردار تصورمی کردیم که تو فتح الفتوح کردی ولی تشییع پیکرت به ما فهماند که تو فتح القلوب کردی سردار دلم پدرم عزیزم غریبم شهیدم برای ما دعا کن که به دعایت سخت محتاجیم دلم تنگ شده برات. مگه تو چند نفر بودی که یتیمان این قدر دلتنگ تواند.


دختر شهید سلیمانی: انتقام تا نابودی کامل آمریکا و رژیم صهیونیستی ادامه دارد زینب سلیمانی در نماز جمعه ظهر امروز کرمان:

داستان کربلا در عصر ما دوباره تکرار شده، عملدار محور مقاومت تکه تکه شد تا ولی امرش آسیب نبیند، عملدار رفت تا ایران بماند، علمدار رفت تا ایرانی بماند و ناموس حفظ شود. 

امروز با خون پدر شهیدم در میدان نبرد حریف می‌طلبم. دنیا بداند روح حاج قاسم بر ذره ذره دنیا دمیده شده و هزاران هزار حاج قاسم آماده حرکت به سمت کاخ سفید هستند  تا آخر عمر به ترسید و منتظر ما باشید چرا که انتقام برای ما زمانی معنا می‌گیرد که رژیم منفور آمریکا، آل سعود و صهیونیت دیگر وجود نداشته باشد.

زینب سلیمانی

@AhmadMashlab1995


واکنش سردار سلیمانی به پیشنهاد کاندیداتوری‌اش برای ریاست‌جمهوری

«حجت‌الاسلام حاج علی‌اکبری» خطیب نماز جمعه تهران به نقل از یکی از دوستان خود گفت: به حاج قاسم گفتم که محبوبیت شما اقتضا می‌کند کاندیدای ریاست‌جمهوری شوید. ایشان در جواب گفتند: «من نامزد گلوله‌ها و نامزد شهادت هستم. سال‌هاست در این جبهه‌ها به دنبال قاتل خودم هستم، امّا او را پیدا نمی‌کنم».


بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

اولین باری که رفتم تبریز، شب جمعه‌ای بود. شبونه با اتوبوس راه افتادیم و خروس‌خون ترمینال تبریز پیاده شدیم. محمودرضا با یه شلوار پارچه‌ای مشکی و پیراهن سفید و یه کیف هندی‌کم که انداخته بود رو دوشش اومد به استقبالمون. از همون ترمینال هم دوربین رو در آورد و شروع کرد به تصویر گرفتن و کارگردانی کردن. . حالا اینوری برید!!! حالا حرف بزنید!!! سید نظرت چیه!!! مصطفی حال میکنی اومدی تبریزا!!! اوهوی بچرخ ازت فیلم بگیرم!!! بعد هم یه تاکسی گرفتیم و رفتیم به طرف شهرک پرواز. به خونه‌شون که رسیدیم رفتیم واحد همکف و اتاقی که پنجره اش به حیاط دلبرِ خونه‌شون باز میشد و یه قاب عکس آسدمرتضی به دیوار اتاق خودنمایی میکرد. صبحونه خورده و نخورده گفت جمع کنید بریم هیئت، بعدشم میریم نماز جمعه. بهش گفتیم مگه اردو بسیج آوردی ما رو؟ مرد حسابی مسافر نمازهم نداره چه برسه به هیئت! یعنی این تبریزتون جای دیدنی نداره ما رو ببری!!؟ و فکر کنم جای دیگه ای بلد نبود. یعنی همونجاهایی میخواست ما رو ببره که خودش دوست داشت و حال میکرد یعنی اینکه هرآنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند!!! ولی آخه نمازجمعه دیگه!!! . . وارد هیئت که شدیم ی شروع شده بود. آذری میخوندن و ما هم ترکی بیلمیرم بودیم. قدری که سینه زدن، جناب مداحِ هیئت محترمِ عزاداران حضرت ثامن الائمه تبریز، اعلام کرد چون مهمونِ تهرانی دارن چند بیتی هم فارسی بخونم عزیزان فیض ببرن. و با صدای سوکی که داشتند این بیت رو خوندند که: سلسله‌یِ مویِ دوست، حلگه‌یِ دام بلاست هر که دراین حلگه نیست، فارگ ازین ماجراست و با این تک بیت اشک ریختن و سینه زدن. عجیب حالِ خوبی داشتند. بعد از هیئت هم بنا به قولی که به ما داده بود که سوپرایزمون کنه ما رو برداشت و برد نشوند پایِ خطبه های نماز جمعه، به امید اینکه رستگار شویم!!! بین صفوف نماز هم دو سه تا از رفقاش رو دید که تا دلتون بخواد ترکی گفتند و خندیدند و ما هم به خنده‌شون به رسم میزبان نوازی خندیدیم. بعد نماز اما انگار هنوز محمودرضا برگه‌هایی داشت برا ما که رو کنه. پس ما رو برد به یکی از بستنی فروشی‌های نزدیک مصلی و به قول آقا صمد ماکارونی با بستنی خرید. . . و این اولین باری بود که من اومدم تبریز، سفری که توش فقط صدای خنده بود و خنده بود و خنده بود و "رفیق" . . . رفیق محمود تبریز دی‌ماه که‌ کیمیای‌ سعادت رفیق بود رفیق.

سالگرد شهادت 

شهیدمحمودرضابیضائی

@bi_to_be_sar_nemishavadd


آخرین روز قبل از واقعه . اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی پنج‌شنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه می‌شوم، هوا ابری است و نسیم سردی می‌وزد. . ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند. . ساعت 8 صبح همه با هم صحبت می‌کنند. درب باز می‌شود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد می‌شود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی می‌کند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری می‌شود تا اینکه حاج‌قاسم جلسه را رسما آغاز می‌کند. هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت. از منشور پنج‌سال آینده. از برنامه تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج‌سال بعد. از شیوه تعامل با یکدیگر. از. کاغذها پر می‌شد و کاغذ بعدی. سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک‌جلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود. بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه. . ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! . ساعت 3 عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه. مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاج‌قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌نصرالله را ببیند. . ساعت حدود 9 شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراه‌ش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد. یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاج‌قاسم با لبخند گفت؛ می‌ترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست. ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. (راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون) 


 

بسم رب الشهدا و الصدقین

فرمانده حوزه بسیج دارخوین شادگان در جنوب استان خوزستان توسط افراد ناشناس ترور و به شهادت رسید عبدالحسین مجدمی فرمانده حوزه بسیج شهر دارخوین از توابع شهرستان شادگان استان خوزستان شامگاه چهارشنبه توسط افراد ناشناس و نقاب‌دار مورد ضرب مستقیم گلوله اسلحه قرار گرفته است. و به درجه رفیع شهادت نائل آمد

zakhmiyan_eshgh @


شماها چه کار به من دارید، مجلس حضرت زهرا را برگزار کنید. مهدی صدفی از دوستان و همرزمان دوران دفاع مقدس سردار شهید حاج قاسم سلیمانی؛  حاج قاسم ۱۰ روز قبل از شهادتش درباره آمادگی بیت اهرا برای ایام فاطمیه،با من تماس گرفتند و گفتند از روند آماده سازی بیت اهرا چه خبر؟ امسال این مکان نیاز به بازسازی داشت. بازهم برایم جالب بود با این همه مشغله کاری که داشت اما حواسش به ایام فاطمیه بود. به ایشان گفتم ان شاءالله به فاطمیه دوم می رسد و ایشان تاکید داشت که کار باید انجام شود و روضه حضرت زهرا(س) هرجوری که شده حتی بر روی خاک ها باید برگزار شود. از سردار پرسیدم که شما کی تشریف می آورید برای مراسم ایام فاطمیه در بیت اهرا؟ گفت فلانی چه کار به من دارید. شما مجلس را برگزار کنید و شما کارتان به من نباشد. 

@Agamahmoodreza


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: یَرْفَعُ اللّهُ الـمُجاهِدَ فی سَبیلِهِ عَلی غَیرِهِ مِأهَ دَرَجَهٍ فِی‌الجَنَّهِ ما بَیْنَ کُلِّ دَرَجَتَیْنِ کَما بَیْنَ السَّماءِ وَالأرْضِ خداوند مجاهـد فی‌ سبیل‌الله را صـد درجـه در بهشـت بالاتر از دیگـران رفعـت می‌دهـد ڪه فاصلـه میـان هر دو درجـه از زمیـن تا آسمـان است.

مستدرک الوسائل، جلد۱۱، صفحه۱۸

@Agamahmoodreza


 

وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیم عشـق است . . . که دل به راه دلبر دادن جان را به هوای آل حیـدر دادن این کارِ بزرگ، کار مردان خداست ماننـد حسین بن علـے سـر دادن مادر شهید می‌گفت: همرزمش گفته ڪه رضا شب قبل از شهادتش خـوابی دیده و همه را بیدار ڪرد. گفت: بیدار شوید، بیدار شوید من می خواهم شهید بشوم. دوستانش گفتند: حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! ڪو شهادت؟ گفت: من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و فرمود: "رضا تو شهید می شوی، اگر ســرت را بریدند، نترس، درد ندارد." وقتی من این را شنیدم واقعاً آرام شدم. تسلی پیدا کردم.مطمئنم ڪه خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته. شهید مدافع_حرم رضا اسماعیلی اولین ذبیح_فاطمیون  شهادت: ۹۲/۱۱/۸

@zakhmiyan_eshgh


  خانطومان یعنی : مرزِ بین ِمــــاندن و رفتـــن . یعنی : گــذاشتن و گـــذشتن . یعنــــــــــی : غربتِ رزمندگانِ یگان فاتحین ، فاطمیون ، زینبیون . یعنــــی : طنین ِ صدای مظلومانه ی لبیک_یا_زینب . خانطومان یعنـــی : اقامه ی نمــــاز ِ عشق با وضوی خون . یعنی : ما رأیت الّا جمیـــــــــلا . خانطومان یعنـــــی : حجله گاهِ عباسآبیاری . مجید قربانخانی . عباس آسمیه . خانطومـــان یعنی : کربلای محمد آژند . سکـــــوی پرواز ِ محمد اینانلو . بابُ الشهادة مهدی حیدری . معراج ِمیثم نظری . خانطومان یعنـــــی : میقـــــــات مرتضی کریمی علیرضا مرادی حسین امیدواری . خانطومان یعنی : یادآوری ِآخـــــرین نگاه ِ رضا عباسی و مظلومیت و گمنامی ِ مصطفی چگینی امیرعلی_محمدیان . خانطومان یعنــــی : پیکرهای ارباًاربا . یعنـــی نینوا . کـ_ر_بـ_لـ_ا . خانطومان یعنی : مادرانِ چشم به راه . همسران ِ دلسوخته . کودکان ِدلتنگ . خانطــــومان یعنـــــی : حسرت . آه . یعنی : مــــــاندن . مانـــدن . ماندن . نحوه به شهادت رسیدن 13 مدافع حرم مازندرانی در خانطومان آزادی خانطومان است

@AHMADMASHLAB1995


خواب امام حسین(ع) در بازگشت از سفر اربعین پارسال، در فرودگاه نجف یک خانم مسن لبنانی جلویم نشسته بود و با دو سه تا آقای لبنانی صحبت می کرد و عکس رو تو گوشیش بهشون نشون می داد. جسارت به خرج دادم و پرسیدم این جوون کیه؟ چقدر زیباست؟ گفت پسرمه دو هفته ی پیش تو سوریه شهید شد. بغض کرده بود و از پسرش برام میگفت. ولی والله من ذره ای انکسار تو وجود این زن ندیدم!! ابراهیم وار اسماعیل خودش رو داده بود و سربلند بود و می گفت:( اولش خیلی بی تاب بودم، تا اینکه چند شب قبل از پنجره ی هتل با حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حرف می زدم و یه شب گفتم آقا شما مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو روسفید کردی، منم پسرمو دادم میخوام رو سفید باشم، و شب حضرت رو در خواب دید که فرمود روسفیدی و قبول باشد. و می گفت از آن شب دیگر آرام آرامم. و من مات و مبهوت از این همه عظمت فقط گفتم مادر چگونه ما باید از شما تشکر کنیم!؟ راوی مادرشهید شهید جهاد مغنیه

@zakhmiyan_eshgh


 روح‌الله توی زندگیش خیلی مشکل داشت. یک دوره ای هم خونه شدیم و با هم زندگی می‌کردیم. یادم میاد روح‌الله بهم می‌گفت: «وقتی من خوابم به هیچ عنوان بیدارم نکن. چون وقتی خوابم مشکلاتم یادم می‌ره!» برای من اما خیلی جالب بود که روح‌الله با این حجم از مشکلات راه کج نرفت.!!! اون هم به خاطر تقوای که داشت و تربیت درست مادر و نان حلال پدرش بود.

نقل خاطره: یکی از دوستان شهید روح‌الله قربانی

@zakhmiyan_eshgh


یادداشت منتشر نشده از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی خطاب به برادرزاده‌اش مهدی جان!۱ تمام کسانیکه به کمالی رسیدند خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی  ۲ زیربنای تمام بدیها و زشتی‌ها دروغ است  ۳ احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد می‌کنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد عمویت ۹۱/۸/۱۷ 

شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی

@zakhmiyan_eshgh


 

الموت لنا عادة و کرامتنا من الله شهادة در عملیات دیروز زینبیون در محور عملیاتی خلصه و خانطومان رزمندگان که در محاصره دشمن تکفیری بودند تا آخرین گلوله مقاومت کردند و به شهادت رسیدند. در این عملیات به هنگام پیشروی به مواضع دشمن ؛ خطوط پشتیبانی توسط یک انتحاری تکفیری قطع شد . رزمندگان تیپ زینبیون با شکستن شبه محاصره تکفیریها تا اخرین گلوله مقاومت کردند اما تعداد زیاد و تجهیزات دید در شب دشمن تکفیری و کمک اطلاعاتی محور غربی اجازه خروج همه رزمندگان به مناطق از قبل پیش بینی شده را نداد و تعدادی از رزمندگان دلیر زینبیون در این عملیات به خیل شهدای مقاومت اسلامی پیوستند.  @zakhmiyan_eshgh


الله اکبر ولله الحمد به برکت خون شهدای عزیز مقاومت شهر استراتژیک `` سراقب `` آزاد شد تودهنی بزرگ جبهه مقاومت به ارتش ترکیه و تروریستهای تکفیری  همزمان با خروج تروریست‌ها از شهر مهم و راهبردی سراقب، لحظاتی پیش نیروهای ارتش سوریه از سه جهت وارد شهر شده و شروع به پاکسازی خانه به خانه آن کرده‌اند. تروریست‌ها پیش از ترک شهر طبق معمول اقدام به ایجاد تله‌های انفجاری متعدد کرده تا کار را برای نیروهای ارتش سخت کنند، اما این عادت ارتش سوریه است.

@syriankhabar


 

هنوز یک ماه از آسمانی شدن فرمانده نگذشته که خبر پروازت از راه رسیده خانطومان باز هم شهید می‌طلبد. برادرم! خوب می‌دانم مزد همه این همه سال‌ دوری و دویدن و نخوابیدن و دربدری و خانه‌به‌دوشی جز شهادت نیست اما کاش فکری هم برای دل ما می‌کردی. یک دل سیر ندیدیمت و دیدارمان افتاد به قیامت رفیق شفیقت محمد را که دیدی سلام مرا هم برسان. سه‌سالی میشود که منتظر رسیدنت مانده. شهادتت مبارک برادر عزیزم شهید اصغر پاشاپور شهید محمد پورهنگ حلب خانطومان ما را مدافعان حرم آفریده‌اند لبیک یا زینب پی نوشت

: پست اینستاگرام خواهر شهید اصغر پاشاپور

و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ

(شهید پاشاپور برادر همسر شهیدپورهنگ بودند)

@AHMADMASHLAB1995


 و شعرهایم

،امضای تو را در پای خود دارد،

ای که قامتت، از بادبان بالاتر

و فضای چشمانت

 گسترده تر از آزادی ست،تو زیباتری،

از کتاب های نوشته و نانوشته من،

و سروده های آمده و نیامده ام

شهید علی عسکری سالروز ولادت و شهادت

@zakhmiyan_eshgh


یک بار به سفر قم که رفته بودیم، یکی از بزرگان نظامی آمده بودند که شهید حامد خیلی تلاش کرد او را ببیند تا برگه اعزام به سوریه اش را امضا کند، تصریح کرد: گاهی برای رفتن صحبت می‌کرد که من در اوایل با این موضوع مخالفت می‌کردم چون این موضوع برایم ملموس نبود. همسر شهید کوچک زاده خاطرنشان کرد: حامد و دامادم هر دو برای اعزام به سوریه اسم نوشته بودند که چون حامد به دلیل مخالفت های من مدارکش کامل نبود، از تهران به او زنگ زدند که دامادم به سوریه اعزام شده و او نمی تواند به سوریه اعزام شود. روزافزای با بیان اینکه زمانی که دامادم برای خداحافظی آمده بود، حامد به قدری ناراحت و غصه دار بود که من دلم خیلی سوخت و به من گفت که من مدارکم را بخاطر شما نبردم وگرنه من هم اعزام می‌شدم، اظهار کرد: وقتی این صحبت را کرد خیلی از دست خودم ناراحت شدم که چرا مخالفت کردم. وی با بیان اینکه بعد از این ماجرا لشکر و گردان قرار شد خودش نیرو به سوریه اعزام کند، افزود: حامد کم کم من را آماده کرد تا به سوریه اعزام شود و با رضایت کامل این کار را کردم.

شهید حامد کوچک‌زاده راوی همسرشهید

@zakhmiyan_eshgh


حاج قاسم گفت: «کنار آب های خشمگین و پرتلاطم اروند زهرا(س) را عاجزانه صدا کردیم و اروند را گرفتیم» دیروز هم خانطومان با یازهرا آزاد شد. و یمن با یازهرا آل سقوط را به زانو در آورد. وشاید موسی با یازهرا نیل را شکافت. وما با یازهراء درقدس نماز خواهیم خواند. دلتنگ_فرمانده.

 @zakhmiyan_eshgh


 

آخرین باری که برادرم را دیدیم دو سال پیش عید فطر بود که به ایران آمده بود. مادرم به شدت وابسته به اصغر بود و همه این را می دانستند☝️. برای همین وقتی ابراز دلتنگی می کردند برادرم می گفت من نمی توانم کارم را رها کنم، شما بیایید سوریه. وقتی هم که پدر و مادر آنجا می رفتند مادرم می گفت بعضی روزها سه چهار ساعت می توانیم او را ببینیم.  شوخِ مهربان خیلی حضور ذهن ندارم ولی خصوصیاتی هست که بین شهدا مشترک است مثل مهربانی .اصغرآقا بسیار مهربان بودند و سعی می کردند مهربانی را با شوخ طبعی ابراز کنند.وقتی خاطراتشان را بیان می کردیم خنده روی لبمان می آمد از لحظات خوشی که ایجاد می کرد. چه عاقبتی بهتر از شهادت وقتی همسرم شهید شد با اینکه خودم روحیه قوی ای داشتم و راه شهادت را قبول دارم اما برادرم با جدیت می گفت ناراحت نباشی ها چه عاقبتی بهتر از اینکه کسی با شهادت برود؟ حرف هایش برایم آرامش بخش بود.با اینکه اصغر با همسرم رفیق صمیمی بودند و هر گاه یکی را کار داشتیم و پیدا نمی کردیم با دیگری تماس می گرفتیم چون می دانستیم کنار هم هستند. دیشب شب سختی بود مادرم ناراحتی قلب دارند. برای همین دکتر سفارش کرده بود خیلی آرام باید خبر شهادت را بدهیم.دیشب همه خبر داشتند جز مادرم.شب سختی بود. امروز که آرام آرام خبر را دادیم خیلی ارام برخورد کردند و به نظرم آمد بهشان الهام شده بود.الان هم اشک می ریزند اما احساس افتخار از شهادت اصغر آقا در چهره شان نمایان است. 

راوی:همسرشهید شهید اصغر پاشاپور همسر شهید محمد پورهنگ (خواهر شهید پاشاپور)

 @zakhmiyan_eshgh


 

من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." ▫️آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرف‌هاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش سردار برد و به‌عنوان یک مدافع حرم هم‌محله‌ای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی،‌ به این افتخار کردم که یکی از بچه‌های شادآباد،‌ محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.» «هادی می‌گفت: من هر روز از دست حاج قاسم،‌ لقمه متبرک می‌گیرم. این به‌جای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش می‌گذاشت. به روایت همرزم شهید محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی شهید هادی طارمی   @zakhmiyan_eshgh


شب تولدش به شهادت رسید یکی از دوستان مشترک مان که با شهید ثامنی به سوریه رفته بود و مجروح شده و به ایران برگشته می گفت: مهدی با اینکه دوره اش تمام شد، تمایل داشت که باز هم بماند و در عملیات بعدی که در روز بیست و دو بهمن قرار بود برگزار شود شرکت کند. وی در همین عملیات و در روز بیست و سوم بهمن در شب تولدش به شهادت رسید. یکی دو شب قبل از عملیات رو کرد به من و گفت: شهرستان ورامین برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) تا حوالی خیرآباد و گل تپه شهید داده اما خود ورامین شهید نداده. ای کاش یکی از ما دو تا در این عملیات شهید شویم. و در شب تولدش خدا او را به آروزیش رساند.

 منبع : نوید شاهد شهید مهدی ثامنی راد شهید مدافع حرم سالروزشهادت @AhmadMashlab1995 #martyr #jihad


تنها نماینده ای که مدافع حرم شد حجت‌الاسلام سید علی محمد بزرگواری از سادات منتسب به امام جواد علیه السلام و نماینده اسبق دوره هشتم و نهم کهکیلویه که از صندلی سبز مجلس خداحافظی کرد و سالهاست در سوریه در میدان جهاد علیه تکفیری ها و دواعش حضور مستمر دارد. 

@Agamahmoodreza


 بسم رب الشهدا و الصدیقین

اسامی شھداء عملیات زینبیون که در محور عملیاتی خلصه شمالی و الحمیره در جنوب شرقی خانطومان در محاصره دشمن تکفیری تا آخرین گلوله مقاومت کردند و به شهادت رسیدند. در این عملیات به هنگام پیشروی به مواضع دشمن ؛ خطوط پشتیبانی توسط یک انتحاری تکفیری قطع شد . رزمندگان تیپ زینبیون با شکستن شبه محاصره تکفیریها تا اخرین گلوله مقاومت کردند اما تعداد زیاد و تجهیزات دید در شب دشمن تکفیری و کمک اطلاعاتی محور غربی اجازه خروج همه رزمندگان به مناطق از قبل پیش بینی شده را نداد و تعدادی از رزمندگان دلیر زینبیون در این عملیات به خیل شهدای مقاومت اسلامی پیوستند. 1:شھید ریاض علی2:شھید مصور علی موسی 3:شھید اخلاق حسین اخلاقی 4:شھید ایجاب حسین شبر 5:شھید مجاھد حسین بابو 6:شھید ھدایت حسین 7:شھید سید زاھد حسین  8:شھید شبر حسین 9:شھید نسیم علی 10:شھید منور خان کربلائی11:شھید جاوید لالا 12:شھید جاوید حسین


صبح جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ همان روز تلخ فراموش نشدنی خبر شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی مهندس و پاسداران همراه ، خواب شیرین جمعه را بر چشم همه حرام کرد و یک ایران عزادار از دست‌دادن سردار دلها شد. در همان ساعت های پر التهاب ، خبر شهادت شهید مصطفی محمدمیرزایی یکی دیگر از پاسداران اسلام هم در رسانه‌ها منتشر شد اما هنوز کسی نمی‌داند آقا مصطفی که بود !! شهید «مصطفی محمد میرزایی» پاسدار بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاج‌قاسم سلیمانی و متخصص سیستم های مخابراتی و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروه های تکفیری است .

@mdafeaneharam2


 چهار تن از رزمندگان افغانستانی یگان فاطمیون طی چند روز گذشته در سوریه به شهادت رسیدند. «شهید منصور علی دادی» ساکن کرج، «شهید اسماعیل رضایی» ساکن مشهد، «شهید حافظ نظری» ساکن ساوه و «شهید قدرت‌الله » ساکن سمنان در جریان عملیات ادلب توسط تروریست‌های تکفیری احرار الشام به شهادت رسیدند


 

خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: «برگشتی؟» گفت: «آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: «بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: «نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: «هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: «شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»

راوی: همسر شهید شهید حمیدرضا انصاری سالروز شهادت

@zakhmiyan_eshgh


خسته نمی‌شوی؟ تا کِی می‌خواهی از آن سر شهر هر هفته بیایی اینجا؟ آخر دلت را به چه خوش کرده‌ای؟ به یک تکه سنگ سرد؟ نه ! خسته نمی‌شوم برای آخر هفته لحظه شماری میکنم دلخوشم به بوی پیراهن یوسفم که هرچه به این،به قول تو،تکه سنگ سرد نزدیکتر می‌شوم؛ عطرش بیشتر به مشامم می‌رسد گرمای وجودش را هنوز حس می‌کنم حتی اگر زیر

یک تکه سنگ سرد باشد!! غبار از چهره زیبای قاب گرفته اش می زُدایم برایش قصه اتفاقاتی که در طول یک هفته برایم افتاد را تعریف می‌کنم برایش از بچه‌ها و خانه زندگی و موفقیت های دختری میگویم که برایش نشان کرده بودم و خوشحالی میکنم حتی حالا که تقدیر نبود عروسم شود برایش از درد زانویم وقت راه رفتن می‌گویم و آن پسر نوجوانی که یک روز درمیان سری به خانه ام میزند که ببیند کم وکسری ندارم که برایم خرید کند خدا حفظش کند می‌گویم اگر تو کنارم نیستی پسرهای زیادی دارم اما. اما هیچ کدام جای تو را نمی‌گیرند اگر یک هفته بیشتر شود که بوی پیراهنت را استشمام نکنم مریض میشوم مادر

 روز مادر بر صبورترین مادران زمین، مادران شهدا مبارک . 

@Agamahmoodreza


 مادر نمای قدرت دنیای خلقت است مادر به ما ز ایزد یکتا فضیلت است فردوس را به زیر قدمهاش مانده رب کو را مفام، بعد خدا در عبادت است تصویری از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بر سر مزار مادرشان در روز ولادت حضرت فاطمه زهرا س و روز مادر شهید حاج قاسم سلیمانی 

@zakhmiyan_eshgh


راوی:سیده سلام بدرالدین(مادر شهید) میلاد بزرگترین بانوی عالم حضرت فاطمه زهرا (س) روز مـادر ومناسبتی عظیم است،که در این روز تمام انسانیت و بزرگی به تصویر کشیده شده است،در این روز هر مادری ارزو دارد که پسرش برایش هدیه بیاورد احمد روز مادر برایش روز مقدسی بود. از همان کودکی،از ماه ها قبل به آن فکر می کرد تا بهترین هدیه را به من بدهد واین نشانه ی عشقش به من بود حالا که به شهادت رسیده است،روز مادر طعم ویژه ای دارد و روز خاصی است.هر چند برای من در آن اندوهی نهفته است و از پسرم ظاهراً دورم اما عزت و کرامت در آن موج می زند.

خاطرات شهیداحمدمشلب

@AhmadMashlab1995


 وصیت نامه برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که می‌خواستم رسیدم و برای امام حسین (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها ) مجلس بگیرید و گریه کنید. پشت سر ولی فقیه باشید و با بصیرت، چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید. از خواهران می‌خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجاب‌های روز، چون این حجاب‌ها بوی حضرت زهرا(سلام الله علیها) را نمی‌دهد. جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست،امام زمان (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) را تنها نگذارید وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس می‌خوانند و هدف دارند بخوانند و اگر اینطور نیست نخوانند.

شهید محمدهادی ذوالفقاری شهید مدافع حرم وصیت شهید سالروزشهادت @Ahmadmashlab1995 


 

شهیدی که مدافع حرم بودن را به داشتنِ پست در فرمانداری ترجیح داد.

فرصتی پیش آمد که دقایقی خصوصی پای درد دلهای پدر شه‍ید حمیدرضا باب‌ الخانی بنشینم و اسرار شهید را از زبان معلمی عزیز و صبور بشنوم، ایشان گفتند حمید در سن ۲۵ سالگی موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته عمران شدند، و روزی تصمیم گرفتند در فرمانداری استخدام بشوند، مدتی طول کشید که مدارک مورد نیاز را فراهم کردند و رزومه کاری ارائه دادند و بخاطر اینکه دانشجوی ممتاز و محقق و پژوهشگر بودند شرایط استخدام ایشان فراهم شده بود، ایشان بخاطر دوستی با پسر آقای دکتر شریعتی در این زمینه م می‌کنند، آقای دکتر با اشاره به شرایط موجود استانداری و وجود باند و باند بازی و برخی موارد دیگر و با شناخت از روحیات شهید به او می‌گویند اگر میخواهی نون حلال سر سفره خانواده‌ات ببری برو در سپاه استخدام بشو، که این اتفاق هم می‌افته، و پس از این کار ایشون بصورت داوطلب عضو سپاه قدس و مدافع حرم میشوند، پدرش فرمودند ایشان تا لحظه شهادت بیش از دو سال در سوریه فعالیت داشت و از ما خواسته بود این موضوع را از فامیل مخفی کنیم که مبادا نگران شوند، تقریباً هر شش ماه دو هفته به مرخصی می آمد، برج ۵ امسال یک واحد سازمانی در شهر حلب در اختیار ایشان قرار می‌دهند و همسر ایشان هم به سوریه منتقل می‌شود. اخیراً هر چه خانواده از آنها می‌خواهند یه مدتی به ایران بیایند شهید عزیز به پدر می‌گوید شرائط سختی پیش آمده و حجم کارش خیلی زیاده و مقدمات سفر پدر و مادر خودش و خانمش را جهت سفر به سوریه فراهم میکنه، در تاریخ ۱۰/۱۰ امسال آنها به سوریه سفر میکنند که مدتی کنار فرزندانشان باشند، پدرش با حسرت میگفت چه دیداری حمید صبح زود از منزل خارج می‌شد و شبها با جسمی بی‌جان و خاک آلود و لباسهائی غرق در گل‌ و لای به خانه بر می‌گشت، چون فقط سه‌شنبه ها پرواز به ایران وجود داشت بعد یک هفته تصمیم به باز گشت گرفتیم اما حمید مانع شد و گفت خواهش می‌کنم یک هفته دیگر اینجا بمانید، ما هم قبول کردیم. هرگز در این سالها به من از مسئولیتش نگفت فقط می‌گفت من روزها میرم قرارگاه، در سوریه از یکی از رزمندگان تیپ فاطمیون خواهش کردم بگه پسر من اینجا چکار میکنه، او گفت پسر شما فرمانده اطلاعات عملیات یکی از مناطق و مسئول آموزش رزمنده های سوری در زمینه های مختلف از جمله کار با دوربینهای جی آی اس و غیره هست، تازه اینجا بود که فهمیدم باید چشم انتظار شهادتش باشم. وقتی از حمید پرسیدم که چند سال تو اینجا هستی بهتر نیست برگردی ایران و اونجا خدمت کنی، به من گفت پدرجان من سالها درس خواندم، در سپاه آموزش‌های مختلفی دیدم، به زبان عربی مسلط شده‌ام که حالا ازش اینجا استفاده کنم، من اگر به ایران بیایم خیلی از توانائی‌های من اونجا کارائی نداره مضاف بر اینکه توی ایران خیلی‌ها هستند که جای من رو پر کنند ولی اینجا هر کسی نمیاد و نمیتونه کار کنه، من نمیتونم بیام ایران و صبح برم سر کار و ساعت ۲ بیام خونه، من نمیتونم فریاد و ضجه و کشتار این مردم مظلوم را ببینم و بشنوم و بیام ایران راحت بخوابم. پدرش گفت وقتی این صحبت‌ها را شنیدم فهمیدم تصمیمش را گرفته و با وجود نگرانی شدیدی که وجودم را فرا گرفت او را به خدا سپردم، ایشان در آخر از خداوند طلب کردند که لیاقت خانواده شهید بودن را به ایشان عطا کند و این شهید عزیز را از ایشان بپذیرد 

@zakhmiyan_eshgh


 

هنوز هم شهادت مےدهند اما به "اهل درد" نه به بے خیال ها. فقط دم زدن از شهــــدا افتخار نیست. باید زندگےمان حرف مان نگاهمان لقمه هایمان رفاقتمان و. هم بوی شهدا را بدهد بیاد نزدیک به ۵۰شهید فاطمیون، ۶شهید حزب الله وشهیدزنجانی بفرستیم  الفاتحه مع الصلوات  الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

لحظه ای با شهدا

@mdafeaneharam2


تعدادی از رزمندگان حزب الله لبنان در حمله هوایی غافلگیرانه در استان ادلب به شهادت رسیدند. منابع خبری گزارش می‌دهند به احتمال زیاد ارتش ترکیه در ادامه حملات روزهای اخیر به مواضع ارتش سوریه در ادلب، یک مرکز تجمع نیروهای مقاومت را هدف قرار داده است. تا کنون شهادت سه تن و مجروحیت ۱۰ رزمنده دیگر تائید شده است. برخی خبرها از شهادت ۱۰ رزمنده حکایت که تا کنون تایید نشده است.


 از کجا بدانم از کجا ؟

بارانی که روی گلدان های ایوان نشسته تو نیستی؟

شاید آمده ای تماشایم کنی

که در آشپزخانه راه می روم

و هنوز هم دلم که می گیرد

پشتِ آن ستون پناه می گیرم

و آه می کشم 

 شهید خداداد رضایی فاطمیون  بر سر مزار شهید رضا بخشی(فاتح) @zakhmiyan_eshgh


سامی مسعودی از فرماندهان حشدالشعبی به بیان بخشی از خاطرات خود در ارتباط با شهید سردار سلیمانی پرداخت: . سپس حاج‌قاسم گفت: ابومحمد من فردا ناهار را در منزل شما میهمان هستم سلام مرا به ام‌محمد برسان و به او بگو از غذای خودتان برای ما هم غذایی آماده کند.تا اینکه وقت آمدن حاج قاسم فرا رسید، اما حاجی نیامد. روز بعد یک جلسه داشتیم نگاهم به حاج قاسم افتاد که با دست به سرش زد طوری که نشان دهنده تاسف و غذرخواهی بود سپس به همه سلام کرد تا اینکه به من رسید، مرا بغل کرد و گفت: بگذارید دست شما را ببوسم و گفت از شما و خانواده عذرخواهی می‌کنم، دیروز یادم رفت میهمان شما هستم و تا شب هم یادم نیامد. فردا خودم می‌آیم و از خانواده شما عذرخواهی میکنم و از خانه شما نمی روم تا اینکه عذر مرا بپذیرید. روز بعد حاج قاسم به ما افتخار داد و به خانه ما آمد و بچه هایم را بغل کرد و به خانواده ما سلام کرد و به فرزندم هدیه‌ای شبیه مدال داد که معمولا به فرزندان مجاهدان هدیه میداد و حدود ده دقیقه از همه عذرخواهی می‌کرد. حاج قاسم بسیار با ملاحظه و بسیار باهوش بود به اثاث منزل ما نگاه کرد و در گوش من گفت: شیخنا برخی وسائل منزل شما قدیمی است و نیاز به تعمیر و تعویض دارد و من گفتم خدا بزرگ است. چند روز بعد قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرش‌ها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد! حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!!! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق می‌گیرد با مزایای فراوان!! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنت‌الهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. @zakhmiyan_eshgh


زندگی نامه شهید مدافع حرم سید علی زنجانی(فرزند مرحوم آیت الله سید ابراهیم زنجانی) و از یک مادر لبنانی در دمشق (زینبیه) متولد شد تا سن ۱۳ سالگی در زینبیه کنار حرم عمه ی سادات زندگی کردند و بعد از فوت پدرشان همراه با مادر گرامیشان به لبنان سفر می کنند سید علی نزدیک به ۵ سال به ایران جهت تعلم دروس حوزوی سفر می کنند. و بعد از چند سال به لبنان برمی گردند و همان جا هم ازدواج می کنند و دارای دو فرزند به نام های ابراهیم و زینب میشود و از زمان شروع فتنه در شام در کنار حرم عمه سادات، مشغول به دفاع از حرم همراه با قوات رضوان حزب الله می شوند. تا اینکه در تاریخ نهم اسفند ماه نزدیک نماز مغرب در ادلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل می آیند و یکی از ویژگی های بارز و شاخص سید شهید طی این آشنایی چند ساله اخلاص در عمل بود که کمتر کسی دیده ام که این ویزگی را در حد اعلی در خود داشته باشد. رفقا سید یه ویژگی داشت این بود که نمی گذاشت کسی ازش ناراحت بشه کلمه ی نه کمتر از ایشان شنیده می شد. علی الظاهر ویژگی هایی که انسان در این دنیا ملکه شده براش در برزخ و آخرت هم این عادت ادامه دارد. نتیجه این میشه که الان کسی توسل کنه به سید علی دست خالی نمیرود و نه به اصطلاح نمی شنود. سید جان رفاقت را در حق ما در این دنیا تمام کردی قطعا در برزخ و قیامت هم این حق رفاقت را تمام خواهی کرد.

 @zakhmiyan_eshgh


 به نام خدای شهیدان هر زمان که باهم شروع به حرف زدن میکردیم آخرای صحبتمون به شهادتش تموم میشد. همیشه میگفت:خیلی دوست دارم که پیکری نداشته باشم.نشونی نداشته باشم. بهش گفتم هم گمنامی دنیارو میخوای هم افتخار آخرت.من قبول نمیکنم منم دل دارم باید بیام سر مزارت.من بهترین چیزهارو برات میخوام مهدی که یکیش شهادته. -خندید و گفت:«من حبیبم الآن شهید نمیشم» ولی اگر شهید شدم،دوست دارم با پیکری خونی و زخمی و با صورتی کبود اربابم رو زیارت کنم . و بعدش این شعر رو زمزمه میکرد باید گذشتن از دنیا به آسانی باید محیا شد از بهر قربانی سوی حسین رفتن با چهره خونین زیبا بود اینسان معراج انسانیپ.ن: ارباب خیلی قشنگ خریدارش شد حرفت خریدار داشت آقامهدی.

شهید مدافع حرم مهدی حسینی

@zakhmiyan_eshgh


 

سنگ مزار شهید حامد سلطانی کلمه ایی که روی آن‌نوشته شده «کلنابفداک یا زینب»این تیکه از سنگ از حرم حضرت زینب (س)میباشد. آقا حامد شهادت گوارای وجودت برادر امروز بعد پنج ماه برادر جان سنگ مزارت نصب شد.

شهید حامد سلطانی

@zakhmiyan_eshgh


پست‌ اینستاگرام زینب سلیمانی

‌‌ این پلاک را اولین‌بار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی. سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر با من شهید میشوی. بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی. ‌‌ هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم. چه انتظار بی‌ثمری شد. آخر به شما نرسیدم. و شما پر کشیدید. شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قوی‌تر کنم تا اوج بگیرم. ‌‌ امسال تلخ‌ترین سال زندگیم شد و هر سال تلخ‌تر و تلخ‌تر خواهد شد. نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد. ان روز دور نیست. ‌‌ سال نو را پیشاپیش بر تمامی مردم شریف و صبور این آب و خاک تبریک عرض میکنم. ‌‌ از خداوند منان خواستارم که امسال را سال پایان سختی مردم سرزمینم قرار دهد.

التماس دعا

یقینا کله خیر

زینب حاج قاسم 

@sayedkhorasani


 

این دست نوشته در جیب یکی از شهدایی که در بمباران هوایی آمریکا در عراق شهید شده است، پیدا شد. ترجمه: ای مولای من، رودهای روان بهشتی، جاودانگی و نعمت‌های بی انتهایش را نمی‌خواهم. نه از روی زهد و بی‌نیازیم، بلکه به طمع هر آنچه نیکوتر است نزد تو. ای مولای من، تنها بهشت من همسایگی با اباعبدالله الحسین علیه السلام است.

 @khabar_sepah | خبرگزاری سپاه


در دریای وابستگی‌های دنیا اگر شناگر خوبی نباشی غرق می‌شوی. اما گاهی اوقات هم، خدا فرشته نجاتی را می‌فرستد، مثل شهید محمدخانی که این روزها دست‌های خسته از گناه را گرفته و به سوی خدا برده است. . کمتر کسی است که اسم حاج عمار را بشنود و یاد محمد حسین نباشد. . زندگی‌اش درسی است برای آنان که راه عشق را می‌جویند، حتی برای آنان که راه را اشتباه رفته‌اند و منتظر راهنمایی هستند. . ▪️سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ▪️ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک . آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک ▪️سر زینب به سلامت سر نوکر به درک . تمام زندگی‌اش همین دو بیت بود. مدافع شد و شهید، آن‌هم با اصابت ترکش بر سرش اما دل ها را وقتی سوزاند که وصیت نامه‌اش حکایت از پیراهن مشکی هیئت و زیارت عاشورا و ی بر پیکرش داشت. حتی شهادت را هم با روضه ارباب می‌خواست. . او فهمید. عشق را. حسین را. خدا را. . و این روزها حواسش هست، به دلی که عاشق ارباب است، به دلی که غافل شده است، حتی آن‌ها که زخم گناه، روحشان را آزرده کرده است. ای شهید. مدت هاست گم شده‌ایم. پاهایمان خسته از رفتن های اشتباه و پراز التهاب گناه، بغض‌هایمان پیچک شده در گلو، چشم هایمان پر از اشک ندامت، نَفسِمان پر از وصله‌های توبه و خسته از شکستن های دوباره. . با نفس مسیحایی‌ات روضه شش ماهه بخوان بر دل های مرده ما، به یاد همان روز که کودک شش ماهه‌ات را به خاک سپردی و برای دل ارباب گریه کردی. . برایمان بغض کن، گریه کن، دعا کن، تا شرمنده نشویم؛ شرمنده نشویم در مقابل حضرت زهرا(س)، در مقابل حسین(ع)، در مقابل زینب(س)، در مقابل مدافعانش، در مقابل شهدا، در مقابل تو. .

شهید محمد‌ حسین محمد خانی . حاج عمار .

نویسنده: طاهره بنائی منتظر . 


 

 بسم الله الرحمن الرحیم

قربة الی الله

گفت: رفتم بیمارستان ملاقات یکی از بچه‌های زینبیون،بعد از دو روز که تو اون سرما رو زمین مونده بود، تونسته بودن برش گردونن. ازش پرسیدم، چی شد؟ تعریف کن. تعریف کرد که: پای راستم تیر خورد, با کش بستمش و دوباره شروع کردم به تیراندازی. پای چپم هم تیر خورد، با چفیه بستمش،دیگه نمیتونستم حرکت کنم ولی همه چنان درگیر بودم باهاشون.نزدیک سه چهارنفرشون رو زدم. دوباره پای راستم تیر خورد. دیگه توان درگیری نداشتم.افتاده بودم رو زمین و قدرت حرکت هم نداشتم. زمین گل بود و نم بارونی میزد.هوا به شدت سرد بود. با چراغ قوه افتاده بودن دنبالم تا پیدام کنن. تو گل و لای افتاده بودم و ت نمیخوردم،یعنی اصلا نمیتونستم ت بخورم. هر آن ممکن بود برسن بالاسرم. ولی پیدام نکردن. . گفت: ازش پرسیدم اصلا ازینکه چطور هنوز بر اثر این همه خونریزی زنده موندی یا چطور اومدن بالاسرت و پیدات نکردن بگذریم، فقط بگو ببینم چطر تونستی اون سرمای وحشتناک رو تک و تنها وسط مسلحین، با اون خونریزی و وضعیت تحمل کنی!!؟ جواب داد: مطمئن بودم, قلبم گرم بود, تنها نبودمدو تا شهید همه اون دو روز کنارم بودن.با من حرف میزدنمن مطمئن بودم. گفت: پرسیدم که کدوم شهدا؟ جواب داد: شهید کربلا و شهید حیدر جنتی

. . . شهید حاج حیدر زینبیون کربلا خلصه

سربازان آخرامانی امام زمان عج

فدایی حضرت زینب سلام الله علیها

شهیدمحمدجنتی

@bi_to_be_sar_nemishavadd


 خانطومان چند روز بود برای پانسمان زخم پهلوش پیش ما می‌اومد، بهش میگفتیم برات کاور دارم درست سایز تنت، گرم و نرم. می خندید و اکثر اوقات از دستم در می رفت خدا میدونست که با دیدنش چه انرژی ما میگرفتیم، تو این گیر و دار چشمم خورد به انگشتر دستش، گفتم مومن تو که می خوای کورنت نوش جان کنی لااقل انگشتر و بده. راضی نمی شد. میگفت نمشه، تو اون مدتی که تا قبل از مرخصی آمدنش همش راجع به انگشترش حرف میزدم، از شهادت و انگشتر و سید ابراهیم، یه روز اومد اصلا بدون اینکه من بهش بگم گفت داداش . انگشتر مال تو، فکر کردم تو معذوریت قرار گرفته، گفتم نمیخواد، نوش جان، گفت نه جان تو به قول سید ابراهیم. از دستش در آورد و انگشتم کرد بقیه بچه ها کر کشیدن فضا عوض شد. من انگشتر فیروزه ای که از مشهد گرفته بودم و متبرک به حرم های مختلف شده بود و تقدیمش کردم، بعد از اینکه رسید ایران بهش تماس میگرفتم و احوال پرسی. یه روز گفت . انگشتری که به من دادی و دادم به کسی. اصلا بهش برنخورد چون به هیچ چیز دلبسته نبود فلسفه مقاومتش برای ندادن انگشتر به خاطر این بود که انگشتر و از حاج قاسم سلیمانی زمان آزاد سازی خان طومان گرفته بود.

راوی همرزم شهید عطایی 

@zakhmiyan_eshgh


 یکبار با روح‌الله حرف میزدیم. میون حرف هامون گفتم: من که می‌دونم جهنمی هستم. ما که جامون آخر جهنمه. یکدفعه چهره روح‌الله عوض شد. اخم هایش در هم رفت و ازم رو برگردوند! چند ساعتی با من حرف نزد. خیلی از دستم عصبانی شده بود. انگار به بخشندگی خدا توهین کرده بودم و به او برخورده بود بعد از کلی منت کشی برای آشتی کردن بهم گفت: دیگه هیچوقت این‌ حرف رو نزن. خدا خیلی بخشنده است خیلی.

راوی همسرشهید روح‌الله قربانی @zakhmiyan_eshgh 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سردار قاسم سلیمانی Keith Melanie دیزل ژنراتور طرفداران رونالدو قفل ديجيتال آرين سيف جانِ بهار کاش‌کوله‌ام [ ساکنِ اتاقِ 27 ]